برگشتم و نگاهم رو بهش دوختم. با لبخند به روی تمام بدبختی ها دهن کجی می کرد. انگار داشت جشن نامزدی ما رو تبریک میگفت. به سایت همسریابی ت رفتم و خودم رو در آغوش دریایی از محبتش انداختم. چقدر دوستش داشتم. چقدر آشیانه امنی بود برای من. برای تنهایی هام. سرم رو از روی شونه اش بلند کرد و به چشمهام خیره شد. در سایت همسریابی تبیان خودم رو میدیدم. پاییز رو میدیدم. چشمهاش خیس از اشک بود اما با این حال به من دلداری میداد. -برای چی گریه میکنی؟ مگه به سایت همسریابی ت اطمینان نداری؟ سرم رو با وحشت تکون دادم که دستم رو فشرد و گفت: -برو پیش مامان برو ازش تشکر کن. .. نگاهم رو از صورتش گرفتم و به سایت همسریابی تبیان که به ما خیره شده بود دوختم. قدمهام رو سریع کردم و به سمتش رفتم. باالی سرش وایساده بودم و منتظر اشاره ای تا خودم رو به آغوشش بندازم. دستهاش رو از هم باز کرد و من در اغوشش فرو رفتم.بوی مهربانی میداد. بوی آشنایی که دوستش داشتم. سرم رو بلند کرد و رو به سایت همسریابی توران 81 گفت: -یک بار نزدیک بود از دستش بدم سروش دوباره نمیخوام این اتفاق برام بیفته.
سروش با تعجب نگاهم کرد. که ابرویی باال انداختم و سروش با لبخندی رو به مامان گفت: -مادر جون بیشتر از چشمام ازش مراقبت میکنم. قول میدم. مامان با مهربانی اشکهای جاری روی صورتم رو پاک کرد و دستم رو توی دستای گرم سایت همسریابی توران گذاشت. سروش نگاه بی قرارش رو به چشمهام دوخت و فشاری خفیف به دستهام وارد کرد. به اصرار زیاد سروش مجبور شدیم تمامی وسایل قدیمی به جز صندوق طرح داری که مامان خیلی بهش عالقه داشت رو سر کوچه بزاریم. زمانی که قدم به آپارتمانی که سایت همسریابی تهران از اون به عنوان مهریه ام یاد کرده بود گذاشتم حس کردم نفسم در حال بند آمدن است.
از دیدن آپارتمانی که در یکی از بهترین و خوش آب وهوا ترین مناطق تهران بود، از اون همه سخاوت سایت همسریابی ت شادی بی مانندی رو در تک تک یاخته های وجودم حس کردم. سایت همسریابی تبیان قدم به دورن آپارتمان 08 متری
سایت همسریابی توران 81 خواب داشت
که دو سایت همسریابی توران 81 خواب داشت و دارای پذیرای مبله که طبق مد روز چیده شده بود گذاشتم از شدت تعجب دهانم باز مانده بود. وجود آشپزخانه اوپنی که هالوژنهای رنگیش فضای اتاق رو رویایی کرده بود قلبم رو ماالمال از شادی کرد. تمامی وسایل رفاهی در آپارتمان وجود داشت. از دیدن بالکنی که در گوشه اتاق پذیرایی بود با ذوق به داخلش سرک کشیدم و از دیدن دو صندلی چوبی با میزی کوچک و طرح دار قهوه ای رنگی که روبه روی اون دو صندلی قرار داشت حس کردم خنجری در قلبم فرو رفت. از اینکه سایت همسریابی توران تمامی وسایل آن آپارتمان رو با عشق به اینکه روزی با من در اون زندگی کنه خریداری و چیده بود ناراحت بودم. حتی این نوع نگاه رو هم در چشمان مامان حس میکردم. زمانی که سایت همسریابی تهران ما رو ترک کرد تا برای شام چیزی تهیه کنه مامان رو به من و سایت همسریابی تبریز کرد و با بغضی که در گلو داشت گفت: -باید به فکر جایی برای زندگی باشیم. با بغض نگاهش کردم و گفتم: -مامان این چه حرفی که میزنی اینجا هم مثل خونه خودمون میمونه.
سایت همسریابی توران جدید ۸۱ نگاه حق به جانبی به سمتم انداخت و گفت: -پاییز جان سایت همسریابی توران اینجا رو برای خودش و همسر آینده اش خریده. سایت همسریابی توران 81 نیست ما با حضورمون مانع از این موضوع بشیم.
سایت همسریابی تبریز ما چیه؟
سر برگردوندم و با ناراحتی فریاد زدم: -سایت همسریابی تبریز ما چیه؟ سایت همسریابی ت باید فکر این لحظه رو که سایت همسریابی تبیان و پدرش بی رحمانه ما رو از خونشون پرت کردن بیرون رو هم میکرد... مامان نگاه سایت همسریابی تهران اندر سفیهی به صورتم انداخت و من با گریه به بالکن پناه بردم. هوای تازه رو در ریه هام پر کردم و پیش خودم فکر کردم چرا اینقدر پر توقع هستم؟ چرا باید از سایت همسریابی توران توقع یه همچین کمکی رو داشته باشم؟ مامان راست میگفت من خیلی بی حیا و دریده شده بودم. در سایت همسریابی توران جدید ۸۱ مدتی که ما وارد آپارتمان شیک و جدیدمان شده بودیم