پرستاره اومد سمتم و پرسید: -سایت همسریابی اینترنتی دوهمدل حالتون خوبه؟ -کجا میتونم دختری که تصادف کرده رو ببینم؟ -سردخونه، طبقه پایین سمت راست. چهقدر راحت کلمه سرد خونه رو به زبون آورد! خب برای عزیزان اون که اتفاقی نیفتاده بود. سایت همسریابی اینترنتی دوهمدل خودت کمک کن برای ترالنم اتفاقی نیفتاده باشه. با پاهای لرزون پلهها رو پایین رفتم و به سمت راست سالن حرکت کردم. جلوی سرد خونه رسیدم؛ برای مسئولش جریان رو تعریف کردم و من رو به سمتی هدایت کرد که جنازه دختر تصادفی اونجا بود. مالفه روش رو کنار کشید. با ترس سرم رو بلند کردم و به صورت داغون شده دختره نگاه کردم. نفسی از سر آسودگی کشیدم، سایت همسریابی توران نبود! -خودشه؟
نه. سایت همسریابی اینترنتی دوهمدل جدید! تشکر کردم و ازسردخونه بیرون اومد چند ساعتی بود که خبری از سایت همسریابی اینترنتی دوهمدل نبود. همه بیمارستانها رو گشتم. هیچی به هیچی! سرگردون خیابونها رو میگشتم که گوشیم زنگ خورد. ماشین رو کناری پارک کردم و گوشی رو جواب دادم. شماره ناشناس بود. -ا...الو...
سایت همسریابی توران. -ترالن تویی؟
سایت همسریابی توران. -ترالن تویی؟ کجایی دختر؟ مردیم از نگرانی! -آرشام.. .سایت همسریابی اینترنتی دوهمدل جدید من رو دزدیده و میخواد بال سرم بیاره. تو رو زود بیا. -چی میگی سایت همسریابی اینترنتی دوهمدل سلطانی چرا باید همچین کاری بکنه؟ -بیا آرشام. -باشه عزیزم االن... گوشی قطع شد و نتونستم باهاش حرف بزنم، ای ترالن من رو اون سلطانی بیهمه چیز دزدیده! حالیت میکنم با کی طرفی زنیکه! به سمت روندم. وقتی رسیدم سریع سایت همسریابی توران رو پارک کردم و داخل رفتم. با نگهبان حرف زدم تا گذاشتن داخل برم.
در اتاقی رو باز کرد و وارد شد به منم گفت که منتظر بمونم. سردر اتاق رو نگاهی انداختم. جناب محسنی! بعد از چند دقیقه اومد بیرون و بهم گفت که برم داخل. بعد از اینکه جریان رو به گفتم مکثی کرد و گفت: -شمارهای که باهاش بهتون زنگ زد رو بدین.
سایت همسریابی اینترنتی دوهمدل dohamdel رسولی رو به اتاقش فرا خوند
شماره رو بهش دادم و سایت همسریابی اینترنتی دوهمدل dohamdel رسولی رو به اتاقش فرا خوند و شماره رو بهش داد تا ردیابی کنند. نیم ساعتی گذشت و خبری نشد. که کالفگی من رو دید از جاش بلند شد و گفت: -همراهم بیا جوون! از جام بلند شدم و همراه به سمت اتاقی حرکت کردیم. در رو باز کرد و وارد شد. همه احترام نظامی گذاشتن و سایت همسریابی اینترنتی دوهمدل جدید باش داد. رفت سمت رسولی و پرسید: -چی شد سایت همسریابی اینترنتی دوهمدل dohamdel؟ : قربان، یه جایی خارج از شهر هستن؛ اما منطقش جوریه که اصال ردیابی نمیشه. : نیروها رو خبرکن، با هم میریم اون منطقه. شاید سرنخی پیدا کردیم.
اطاعت کرد و همگی سوار ماشین شدیم. منم توی ماشین نشستم. بعد یک ساعتی به منطقه ردیابی شده رسیدیم. سایت همسریابی توران با لپ تابش ور رفت و بعد چند دقیقهای گفت: -قربان موفق شدم، تو یه انباری هستن! : زود باشین بریم اونجا. نفس آسودهای کشیدم، ترالنم نترس. دارم میام پیشت! *** »ترالن« لعنت بهت! باطریم تموم شد و نتونستم زیاد با سایت همسریابی اینترنتی دوهمدل جدید حرف بزنم. حداقل تونستم بهش بگم من رو دزدیدن، کنه بتونه پیدام کنه! مدتی گذشته بود و من داشتم از تشنگی میمردم. خاک تو سرت ترالن! چرا غذا رو نخوردی؟ االن باید گشنگی رو هم تحمل کنی. درگیر افکارم بودم که در باز شد و سایت همسریابی اینترنتی دوهمدل dohamdel و همون پسره همراهش وارد اتاق شدند. -چهطوری معشوقه آرشام؟ -من معشوقه کسی نیستم! -چه زود زدی زیرش! همین یه هفته پیش که خوب بلبل زبونی میکردی. -اونموقع هم من حرفی از معشوقه بودن نزدم، شما بد برداشت کردی. -نه بابا؟! سایت همسریابی اینترنتی دوهمدل dohamdel هرچی! بیخیال این حرفها، کارایی بهتر از اون در پیش داریم. بهت توصیه میکنم امشب حسابی لذت ببر. پدرام پسر خوبیه!