- نگاهش رو از چشمان من گرفت و به سایت همسریابی اهواز چایی روی میز دوخت. نفس عمیقی کشید و بدون اینکه جواب سوالم رو بده گفت: -خانمی بهار کجاست؟ من هم بیتوجه به حرفش دوباره سوالم رو تکرار کردم. سرش رو بلند کرد و به چشمام نگاه کرد. شراره های غم و ناامیدی در چشمانش موج میزد. بغضم رو فرو خوردم و گفتم: -سروش خیلی بهت سخت میگذره؟ سرش رو تکون داد و گفت: -نترس پاییز همه چیز درست میشه. همه چیز... و سایت همسریابی اهواز لبخندی زد و گفت: -بهار دانشگاست؟ فهمیدم که عالقه ای به صحبت در رابطه با این موضوع نداره. پیش خودم گفتم چه اشکالی داره بزار برای لحظه ای راحت و شاد باشه. مگر نه اینکه همیشه با دیدن من چشمهاش برق میزنه؟
- بزار من هم بتونم مرهمی برای دردش باشم. لبخند زدم و گفتم: -آره امروز سایت همسریابی هلو اهواز داره. مامان رو کجا فرستادی؟ لیوان چاییش رو به لبش نزدیک کرد و عطر چایی رو داخل ریه هاش پر کرد. از دیدن حالتش خنده ام گرفت. با دیدن نگاه پر شیطنت من گفت: -وای پاییز اگر بدونی چقدر این چایی های خوش طعم تو رو دوست دارم. با خجالت سرم رو به زیر انداختم که با خنده گفت: -خانمی زود برو آماده شو که جایی کار داریم. سرم رو سایت همسریابی هلو اهواز کردم و نگاهش کردم. دستش رو جلوی بینیش گذاشت و چشماش رو بست. چرا میخواست چیزی نپرسم؟
- برای اینکه خوشحالش کنم سرم رو تکون دادم و از روی کاناپه بلند شدم. به سمت اتاقم رفتم تا لباسم رو بپوشم. با صدای بلندی گفت: -سایت همسریابی اهواز شناسنامه ات رو هم بردار... سرم رو از میان چهارچوب در بیرون بردم و با تعجب پرسیدم: -سایت همسریابی هلو اهواز دیگه برای چی؟ لبخند زد و با صدای آهسته ای طوری که مامان داخل اتاق مجاور بود صداش رو نشنوه گفت: -میخوام برم طالقت بدم.. . خندیدم و در حالی که پشم چشم براش نازک می کردم گفتم: -حاال بزار بله رو بگم بعد برام خط و نشون بکش.... در حالی که هنوز لبهاش به خنده باز بود چشم هاش برقی زد و با دستش ساعت دیواری روی سايت همسر يابي در اهواز رو نشون داد. سرم رو تکون دادم و با لبخند وارد اتاقم شدم.
سایت همسریابی موقت اهواز خودش گفت هنوز موقعیت برای ازدواجمون
هنوز فکرم درگیر این بود که برای چی شناسنامه ام رو میخواد. نکنه نظرش عوض شده؟ سایت همسریابی موقت اهواز خودش گفت هنوز موقعیت برای ازدواجمون نیست.
پس برای چی شناسنامه ام رو میخواست. اون هم االن این وقت صبح. نه نه. فکر نمیکنم... به آینه نگاه کردم. سایت همسریابی هلو اهواز میخندید. چقدر این آینه شیک نیم دایره ای با سایت همسریابی اهواز مستطیلی توی اتاقک کوچکمون توی باغ ارغوان فرق داشت. از سر و روی این آینه هم تجمالت میریخت. طراحی های دور سایت همسریابی موقت اهواز چوبی هم نشان از ثروت بود.
سایت همسریابی شیدایی اهواز روسری ام رو سفت کردم
نگاهم رو از کنده کاری های چوب آینه گرفتم و به خودم نگاه کردم. سایت همسریابی شیدایی اهواز روسری ام رو سفت کردم و در حالی که هنوز لبهام میخندید برای آخرین بار شناسنامه ام رو توی دستم چنگی انداختم و از اتاق خارج شدم. وقتی روبروی محضری که توی یک خیابان درخت کاری شده بود از ماشین شیک و آخرین سیستم سايت همسر يابي در اهواز پیاده شدیم، با لحنی جدی رو به سایت همسریابی موقت اهواز گفتم: -سایت همسریابی شیدایی اهواز بگو برای چی اومدیم اینجا دیگه...
نگاهی خندان به صورت مامان انداختو بعد رو به مامان گفت: -مادر جون این دخترت چرا اینقدر عجوله؟ تا جایی که من یادم میاد نه ماهه دنیا اومده.. . و بعد با مامان زد زیر خنده. اخم کردم و به بدنه ماشین تکیه دادم و در حالی که سعی میکردم لحنم جدی باشه گفتم: -لوس نشو سايت همسر يابي در اهواز بگو برای چی داریم میریم اونجا... سایت همسریابی شیدایی اهواز رو به سمت من کرد و با مهربانی نگاهی به صورتم انداخت و در حالی که هنوز نگاهش نوازشم میکرد گفت: -پاییز به من اعتماد نداری؟ سایت همسریابی اناهیتا اهواز رو تکون دادم و گفتم: -بحث اعتماد نیست. من نباید بفهمم که برای چی داریم می ریم اونجا؟ سايت همسر يابي در اهواز با همون مهربونی ذاتی خودش لبخندش رو پررنگتر کرد و گفت: -به ضررت تموم نمیشه عزیزم نترس. سایت همسریابی اناهیتا اهواز به خاطر من بیا بریم.. . و بعد دستش رو به سمتم دراز کرد. با اینکه دلم میخواست قبل از ورودم به محضر بفهمم برای چی داریم به سایت همسریابی اناهیتا اهواز میریم اما برخالف میل باطنیم دستش رو گرفتم