نفس عمیقی کشیدم و سایت همسریابی ازدواج موقت حافظون رو بستم. سرم رو به صندلی تکیه دادم و به مهماندارها خیره شدم. خلبان صحبت کوتاهی با کانال ازدواج موقت حافظون کرد و هواپیما شروع به حرکت کرد. چشمهام رو بستم و سعی کردم بخوابم. سایت همسریابی ازدواج موقت حافظون کمتر اذیت میشدم. اونقدر زیاد خوابم میاومد که به ثانیه نکشید خواب در آغوشم کشید
ثبت نام همسریابی حافظون دست بهسینه جلوی نارسوس ایستاده بودیم
ثبت نام همسریابی حافظون دست بهسینه جلوی نارسوس ایستاده بودیم. یعنی من و شش فرمانده لشکرش. با عصبانیت روی زمین نشست و نگاه خشمناکی بهمون انداخت. گفت: -تعمیر اون مرکز چهقدر طول میکشه؟ کانال ازدواج موقت حافظون نگاهی به بقیه انداخت و گفت: -حداقل یک ماه. نارسوس نعرهای کشید و گفت: -لعنتی. سایت همسریابی ازدواج موقت حافظون اونقدر وقت نداریم. مکثی کرد و دوباره پرسید: -کانال ازدواج موقت حافظون جادو چهطور؟ وراکوز جواب داد: -ثبت نام همسریابی حافظون. با استفاده از جادو، خوشه دیگه اثری نداره.
سایت جدید حافظون اخمی کرد
یکهو بلند شد و ایستاد و گفت: -پس چه غلطی بکنیم؟ سمکلی آروم پرسید: -اصال چهطور اون اتاق خراب شد؟ سایت جدید حافظون اخمی کرد و با صدای گرفتهای گفت: -نمیدونم. فبیلس گفت: -نمیشه هیچ راه دیگهای پیدا کرد؟ ما فردا به اونجا احتیاج داشتیم. لمانریز قدمی جلو رفت و گفت: -بهتر نیست دنبال کسی که اینکار رو کرده بگردیم؟ ثبت نام همسریابی حافظون داشت خطرناک میشد. از گوشهی چشم نگاهی به همه انداختم و رو به نارسوس گفتم: -مگه افراد به اندازه کافی از اون استفاده نکردن؟ نگاه دقیقی بهم انداخت که باعث شد مو به تنم سیخ بشه.
جواب داد: -خب چرا! سرفهای کردم و گفتم: -سایت همسریابی ازدواج موقت حافظون چه اصراری داری؟ فکری برای بقیه اقداماتتون بکن. لبخندی زد و شروع به کف زدن کرد. واقعا که دیوانهست. البته توقعی هم از مغز پوچش ندارم. خوشحال رو به شش سایت جدید حافظون گفت: سر تعظیمی فرود آوردن و خارج شدن. من هم پشت سرشون از چادر خارج شدم. باید حتما اقدامبرید سراغ کارهاتون، صداتون میکنم. بعدیشون رو هم بفهمم. پوزخندی گوشهی لبم نشست. اون اتاق شیشهای برای دریافت انرژی بود.
فردا یا شاید هم پس فردا، خوشه طوری قرار میگرفت که بیشترین مقدار انرژی رو میشد ازش دریافت کرد. هرچی بیشتر از این انرژی بهره میبردن در برابر سایت جدید حافظون آسمانی مقاومتر میشدن. باالخره ما تا یه جایی میتونیم جلوگیری کنیم و حتما بعد از یه جاییش باید چشم امید به کمک داشته باشیم. من فقط سنگ سفیدی پیدا کردم و بین میلهی مسی و اتاق شیشهای گذاشتم. کاری که به عقل جن هم نمیرسه! نیشخندی زدم. ثبت نام همسریابی حافظون جلوی پام رو پرتاب کردم. فکرم کار نمیکرد. نمیدونستم که باید دنبال چه چیز دیگهای بگردم.
باید تا موقع گردهمایی نارسوس منتظر میموندم. نگاهی به خورشید که درحال غروب بود انداختم. کاش میدونستم الینا کجاست. سایت جدید حافظون دستی به گردنم کشیدم و سوالی به ایمان که به چشمهام خیره شده بود، نگاه کردم. اشارهای به جلوم کرد و گفت: -شامت رو بخور. سر چرخوندم و به غذای جلوم نگاه کردم. توی این تکون خوردنها مگه آدم دلش چیزی برمیداره؟ صدای شکمم که دراومد فهمیدم دلم میخواد چیزی برداره. با آرامش غذام رو خوردم و سعی کردم که یادم بره کانال ازدواج موقت حافظون کنارم نشسته و زیرچشمی حرکاتم رو کنترل میکنه. داشتم از نگاه خیرهاش کالفه میشدم.