افکارمو پس زدم و نشستم رو تخت اروم کشیدمش تو بغلم که بغش واس هزارمین بار شکست...بعد از چند مین از بغلم اومد بیرونو گفت: برنامه چت و دوستیابی فارسی رایگان امروز صبح زنگ زدو گفت امشب میخوان یه مهمونی بگیرن که هستی از همه کنه مامان و سایت های دوست یابی رایگان چون همین تصمیمو برا تو داشتن قرار شد تو ویالی لواسون یه مهمونی بگیریم و فامیالی دو تا خانواده بیان اونجا نفسشو فوت کرد و ادامه داد: چمدونتو ببند) بغضش گرفت (میخوایم راه بیفتیم بعد از این حرف با سرعت از جاش بلند شد
و از اتاق زد بیرون با بهترین برنامه دوست یابی در ایران رایگان دستی تو موهام کشیدم و رفتم دوش گرفتم بعد از اون چمدونمو بستم و رفتم تو حیاط بابا به ماشینش تکیه داده بود و تو فکر بود رفتم کنارشو گفتم:
سایت دوستیابی بین المللی رایگان میدم
بابا این مدارک ماشینم فردا صبح خودم ماشینو تحویل بار بری سایت دوستیابی بین المللی رایگان میدم شماهم مدارکشو بدین تا زودتر بفرستنش برام با نگاهی غمگین سری تکون دادو پاکتو ازم گرفت...
چمدونمو گذاشتم تو صندوقو برگشتم سایت های دوست یابی رایگان از پله ها اومد پایین از دیشب باهام قهر کرده بودیم با دوتا قدم بلند خودمو رسوندم بهش که کشیدمش تو بغلم... بهترین برنامه دوست یابی در ایران رایگان بوسیدم و گفتم: دلت میاد با قهر راهیم کنی مامان؟ چنگی به پیرهنم زد و گریه رو سرداد...ای ..دارم نمیرم بمیرم که اینا اینجوری میکنن...بابا بهترین برنامه دوست یابی در ایران رایگان ازم جدا کرد و رفتن سمت ماشینشون..منو بهارم نشستیم تو ماشینم و راه افتادیم سمت لواسون اینکه اون شب چی به خانواده منو هستی گذشت بماند...
تا سه صبح مادر و پدرامون کنارمون نشستن و با سایت های دوست یابی رایگان و گریه خواستن مواظب خودمون باشیم لحظه آخرم پدر هستی ازم قول گرفت مواظب دخترش باشم به ساعتم نگاه کردم پنح صبحه باید راه بیفتیم...
برنامه چت و دوستیابی فارسی رایگان از کنار بهار بلند شدم
برنامه چت و دوستیابی فارسی رایگان از کنار بهار بلند شدم و رفتم پایین هستی نشسته بود تو اشپز خونه و صبحانه میخورد بی حرف کنارش نشستم و شروع کردم به خوردن دیشب با همه خدافظی کردیم و قرار بود هیچکس نیاد سایت دوستیابی بین المللی رایگان...چمدون هستیو دیشب گذاشتم تو ماشینم تا امروز کمتر سروصدا کنیم که بقیه بیدار نشن...
رفتم تو اتاق سایت های دوست یابی رایگان سر بهار بوسه ای به گونش زدم و گردن بندمو از تو گردنم دراوردم...اول اسمم بود. ...اروم بستم دور گردنشو با هستی از ویال زدیم بیرون. تو راه بالخره بغض هستی شکست...برام سخت بود اشکاشو ببینم انگار یکی قلبمو تو دستش فشار میداد... اما به این گریه نیاز داشت...کل دیشب در برابر گریه بهترین برنامه دوست یابی در ایران رایگان یه قطره اشکم نریخته بود.... بعد از دوساعت رسیدیم به فرودگاه و نشستیم رو صندلی... ۱۵مین بعد بقیه هم اومدن...همه با سری پایین و چشمایی قرمزَ..اه َاه...این دوتا هم که هستن...
به کل یادم رفته بود که بغیر از هستی و دوستاش اون دوتا دختر نچسبم باهامون میان... زمزمه پر حرص هستی باعث شد لبام به خنده باز شه هستی: دختره اویزون خجالتم نمیکشه بااین سرو وضع داره میاد اه چقد بدم میاد ازش برگشت سمتو با اخم گفت: حق نداری نگاش کنی فهمیدی؟ قبل ازاینکه حرفی بزنم بچها رسیدن بهمونو ازجامون بلند شدیم... باصدای بلندگو راه افتادیم سمت تحویل بار باید سوار میشدیم... یکم با صدای ارتان چشامو باز کردم ارتان _پاشو داداش رسیدیم شیراز کمربندموباز کردمو از جام بلندشدم از هواپیماخارج شدیم و بعد از تحویل گرفتن چمدونا رفتیم بیرون...چون۱۰نفربودیم مجبورشدیم ۳تا تاکسی بگیریم تمناو برنامه چت و دوستیابی فارسی رایگان هستی و ساغر نشستن تو یکی و طناژ باعشوه خودشو چسبوند