دستش را ول کرد و گفت: سایت های ازدواج موقت و همسریابی کی میاد؟ با چشمهای گرد شده گفتم: این رو واقعا نمیتونستی زنگ بزنید بپرسید؟ اژین نوچی نثارم کرد و گفت: فکر کنم شیرین فالوش کرده بود و من از فالورهای او پیداش کردم و وارد پیجش شدم و عکسهایش را نگاه کردم، چرا من دارم عکسهای سایت های ازدواج موقت و همسریابی رو نگاه میکنم؟ با حرص گوشیم رو خاموش کردم و شروع کردم به لباس پوشیدن و بعدش مادرم رو دیدم که در خونه رو قفل کرد و بدون تعجب من گفت: حق نداری از سایت های ازدواج موقت و همسریابی آغازنو خارج شی. چشمهایم را در کاسه چرخاندم و گفتم: یعنی چی؟ همین که شنیدی!
سایت های ازدواج موقت و همسریابی نازیار به خودش آمد
تلفن خونه یکباره زنگخورد و من و مادرم هر دو زل زده بودیم و قصد برداشتن آن را نداشتیم؛ ولی سایت های ازدواج موقت و همسریابی نازیار به خودش آمد و تلفن رو برداشت و بعد هم شروع کرد به حرف زدن. هی میگفت بله، حتما، منزل خودتونه، فقط بذارید من با همسرم حرف بزنم؛ و به من چشم غره میرفت. آخر سر بعد قطع کردن تلفن، سرش را تکان داد و گفت: به سایت های ازدواج موقت و همسریابی رایگان دیوونه میشه!
لبخند تلخی زدم و گفتم: کی بود؟ مادرم ابروهاش رو به منظور یعنی تو نمیدونی، بالا انداخت و گفت: خانواده همین پسری که تو این گوشی کوفتی پیدا کردی! و از کنارم گذشت، به دنبالش رفتم و گفتم: چی میگفتن؟ سایت های ازدواج موقت و همسریابی نازیار اجازه میگرفتن بیان برای خواستگاری که گفتم باید اول به بابات بگم. جلویش ایستادم و گفتم: مامان، تو که میدونی بابا نمیذاره بیان برای خواستگاری!
سایت های ازدواج موقت و همسریابی نازیار مرا از جلو راهش کنار زد و گفت: به سایت های ازدواج موقت و همسریابی آغازنو تو عقلت رو پاک از دست دادی... مادر پسر چون فارسی بلد نبود، نتونست با من حرف بزنه و زنداداش پسره داشت حرف میزد، خودشون هم شهرستانین و اهل مهاباد خب باشن، چه عیبی داره؟ من همینجا میمونم، کار پسرشون تهرانه. سایت های ازدواج موقت و همسریابی رایگان سرش را تکان داد و گفت: از دست زبان تو، من با بابات حرف میزنم؛ ولی خودت که میدونی حرفش چیه. و بعد به آشپزخونه رفت.
با لرزیدن موبایلم تو دستم، به اتاقم رفتم و در رو بستم و سپس دکمه اتصال رو زدم که صدای سایت های ازدواج موقت و همسریابی رو شنیدم که گفت: مامانم زنگ زد خونتون. خواستم بگم سایت های ازدواج موقت و همسریابی نازیار بزرگوار، ولی مثل خودش جواب دادم: آره زنگ زدن، ولی اگه خانوادم قبول نکردن دیگه معامله فسخ میشه ها، من بگم. سایت های ازدواج موقت و همسریابی آغازنو با حرص خندید و گفت: نه بابا، چه زود هم جا زدی! باشه پس، میخوای برم پیش بابات از بدهیت به شرکت اون یارو سالار بگم؟
سایت های ازدواج موقت و همسریابی رایگان پی پولش رو دیگه نگرفت
چشمهایم را باز و بسته کردم و گفتم: تو این کار رو نمیکنی، شاید اصلا سایت های ازدواج موقت و همسریابی رایگان پی پولش رو دیگه نگرفت؛ میخوام برم باهاش حرف بزنم. سایت های ازدواج موقت و همسریابی یکباره داد زد و گفت: ببین دختر جون، تو یه حرفی زدی و باید پاش وایسی، بخوای دورم بزنی، من اینبار یه کاری میکنم سرت گیج بره و همینجور که دور میزنی، بخوری زمین! پس باید تا آخرش باشی، سراغ اون پسره هم نمیری، فهمیدی؟