ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل سمانه
سمانه
31 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل رویا دوران
رویا دوران
39 ساله از شیراز
تصویر پروفایل سارا
سارا
37 ساله از یزد
تصویر پروفایل مهران
مهران
49 ساله از شهریار
تصویر پروفایل امید
امید
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل مریم
مریم
37 ساله از مشهد
تصویر پروفایل مرجان
مرجان
25 ساله از تهران
تصویر پروفایل رضا
رضا
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد
محمد
37 ساله از تبریز
تصویر پروفایل محمدخان
محمدخان
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
39 ساله از قم
تصویر پروفایل شهناز
شهناز
24 ساله از مشهد

لینک سایت های ازدواج موقت و همسریابی

سایت های ازدواج موقت و همسریابی نازیار مرا از جلو راهش کنار زد و گفت: به سایت های ازدواج موقت و همسریابی آغازنو تو عقلت رو پاک از دست دادی...

لینک سایت های ازدواج موقت و همسریابی - ازدواج موقت و همسریابی


تصویر لینک سایت های ازدواج موقت و همسریابی

دستش را ول کرد و گفت: سایت های ازدواج موقت و همسریابی کی میاد؟ با چشمهای گرد شده گفتم: این رو واقعا نمیتونستی زنگ بزنید بپرسید؟ اژین نوچی نثارم کرد و گفت: فکر کنم شیرین فالوش کرده بود و من از فالورهای او پیداش کردم و وارد پیجش شدم و عکسهایش را نگاه کردم، چرا من دارم عکسهای سایت های ازدواج موقت و همسریابی رو نگاه میکنم؟ با حرص گوشیم رو خاموش کردم و شروع کردم به لباس پوشیدن و بعدش مادرم رو دیدم که در خونه رو قفل کرد و بدون تعجب من گفت: حق نداری از سایت های ازدواج موقت و همسریابی آغازنو خارج شی. چشمهایم را در کاسه چرخاندم و گفتم: یعنی چی؟ همین که شنیدی!

سایت های ازدواج موقت و همسریابی نازیار به خودش آمد

تلفن خونه یکباره زنگخورد و من و مادرم هر دو زل زده بودیم و قصد برداشتن آن را نداشتیم؛ ولی سایت های ازدواج موقت و همسریابی نازیار به خودش آمد و تلفن رو برداشت و بعد هم شروع کرد به حرف زدن. هی میگفت بله، حتما، منزل خودتونه، فقط بذارید من با همسرم حرف بزنم؛ و به من چشم غره میرفت. آخر سر بعد قطع کردن تلفن، سرش را تکان داد و گفت: به سایت های ازدواج موقت و همسریابی رایگان دیوونه میشه!

لبخند تلخی زدم و گفتم: کی بود؟ مادرم ابروهاش رو به منظور یعنی تو نمیدونی، بالا انداخت و گفت: خانواده همین پسری که تو این گوشی کوفتی پیدا کردی! و از کنارم گذشت، به دنبالش رفتم و گفتم: چی میگفتن؟ سایت های ازدواج موقت و همسریابی نازیار اجازه میگرفتن بیان برای خواستگاری که گفتم باید اول به بابات بگم. جلویش ایستادم و گفتم: مامان، تو که میدونی بابا نمیذاره بیان برای خواستگاری!

سایت های ازدواج موقت و همسریابی نازیار مرا از جلو راهش کنار زد و گفت: به سایت های ازدواج موقت و همسریابی آغازنو تو عقلت رو پاک از دست دادی... مادر پسر چون فارسی بلد نبود، نتونست با من حرف بزنه و زنداداش پسره داشت حرف میزد، خودشون هم شهرستانین و اهل مهاباد خب باشن، چه عیبی داره؟ من همینجا میمونم، کار پسرشون تهرانه. سایت های ازدواج موقت و همسریابی رایگان سرش را تکان داد و گفت: از دست زبان تو، من با بابات حرف میزنم؛ ولی خودت که میدونی حرفش چیه. و بعد به آشپزخونه رفت.

با لرزیدن موبایلم تو دستم، به اتاقم رفتم و در رو بستم و سپس دکمه اتصال رو زدم که صدای سایت های ازدواج موقت و همسریابی رو شنیدم که گفت: مامانم زنگ زد خونتون. خواستم بگم سایت های ازدواج موقت و همسریابی نازیار بزرگوار، ولی مثل خودش جواب دادم: آره زنگ زدن، ولی اگه خانوادم قبول نکردن دیگه معامله فسخ میشه ها، من بگم. سایت های ازدواج موقت و همسریابی آغازنو با حرص خندید و گفت: نه بابا، چه زود هم جا زدی! باشه پس، میخوای برم پیش بابات از بدهیت به شرکت اون یارو سالار بگم؟

سایت های ازدواج موقت و همسریابی رایگان پی پولش رو دیگه نگرفت

چشمهایم را باز و بسته کردم و گفتم: تو این کار رو نمیکنی، شاید اصلا سایت های ازدواج موقت و همسریابی رایگان پی پولش رو دیگه نگرفت؛ میخوام برم باهاش حرف بزنم. سایت های ازدواج موقت و همسریابی یکباره داد زد و گفت: ببین دختر جون، تو یه حرفی زدی و باید پاش وایسی، بخوای دورم بزنی، من اینبار یه کاری میکنم سرت گیج بره و همینجور که دور میزنی، بخوری زمین! پس باید تا آخرش باشی، سراغ اون پسره هم نمیری، فهمیدی؟

مطالب مشابه