رنگشون خیلی کدر شده بود. سایت صیغه شرعی براقشون تبدیل به قهوهای کمرنگ شده بود! سعی کردم فکر نکنم تا باز اعصابم به هم نریزه. یه رژ کمرنگ زن برای صیغه موقت کردم و به لبهام کشیدم. نگاهی کلی به صورتم کردم. چه تغییر جذابی! پشت درخت ته باغ قایم شده بودم و به سایت صیغه شرعی نگاه میکردم. درست نزدیک همون کانال ازدواج موقت با عکس که سایت رسمی صیغه ایرانیان دل ایمان رو شکوندم. نفس عمیقی کشیدم تا این خاطرهی لعنتی و تلخ رو از ذهنم پاک کنم. ندا متوجه موقعیتم شد و پوزخندی زد. دستهاش رو باال برد و یه مکعب بزرگ خاکی به طرفم پرت کرد که محکم به درخت خورد. از پشت درخت چرخیدم و رو بهش ایستادم. زن برای صیغه موقت اجرای نقشهم باید کمی جلو میرفتم.
همونطور که به طرفش میدویدم، با یه باد سایت صیغه شرعی برفهای طرف خودم رو ریختم روی سرش. جیغ خفهای کشید و روی زمین پرت شد. با دهن بسته خندیدم. نزدیکش شدم و دستم رو به طرفش دراز کردم. تمام اجدادم رو از گور درآورد و یه احوالپرسی باهاشون کرد. دستش رو گرفتم و بلندش کردم. دست به کمر نگاهش کردم و گفتم: -اینم جواب پوزخندت! و یه پوزخند آبدار بهش زدم. یه گلوله برفی کوبید توی سرم! سایت صیغه شرعی چشمهام رو مالیدم و یواش وارد آشپرخونه شدم.
سایت رسمی صیغه ایرانیان رفتم و درش رو باز کردم.
به طرف سایت رسمی صیغه ایرانیان رفتم و درش رو باز کردم. سرم رو خاروندم و کانال ازدواج موقت با عکس خوراکی مورد نظرم گشتم. همه در خوابی عمیق بودند و من دنبال یه چیزی که کوفت کنم. صدای شکمم دوباره بلند شد.
زن برای صیغه موقت کوفت هم پیدا نکنم
نگاهم رو بین خوراکیهای توی یخچال چرخوندم. اهه! دوازده نفریم و طبیعیه که زن برای صیغه موقت کوفت هم پیدا نکنم. اون دو روزی که همه بودیم، تمام خوراکیهای یخچال تموم شده. گردنم رو خاروندم و چشم نیمهبازم به پنیر افتاد. که این هنوز مونده. دستم رو به طرف قوطی پنیر دراز کردم. کاش حداقل ساعت رو نگاه میکردم. اوم فکر کنم 2 یا 3 باشه -تو حافظهی ارشیا رو برگردوندی؟
دستم نیمه راه برگشت و در یخچال رو محکم بستم. بهطرف صاحب صدا برگشتم. چشمهام رو ریز کردم و گفتم: -مگه حافظهش برگشته؟ پوزخندی زد و گفت: -روی پیشونیِ من نوشته حیوان چهارپا؟ به سایت رسمی صیغه ایرانیان تکیه دادم و گفتم: -کانال ازدواج موقت با عکس ننوشته. گونش رو خاروند و گفت: -سایت صیغه شرعی وانمود نکن که با خر طرفی. توی تاریکی هم میتونستم برق مشکی چشمهای نریمان رو به خوبی ببینم. گفتم
بدم میاد آدمها رو از گذشتهشون دور میکنی. نیاز نیست حافظهش پاک بشه. اون یه هفتهست که با خاطرات قبلیش داره زندگی میکنه و با شرایط کنار اومده، اون کسی که نابود شده منم! تک زن برای صیغه موقت کرد و گفت: -میخوای حافظهی تو رو پاک کنم؟ تکیهم رو از یخچال گرفتم. درحالیکه از کنارش رد میشدم گفتم: با هزار بدبختی و جونکندن، تونستم یه نمونه گردباد کوچیک کف دستم درست کنم. بماند که چه گندینه میذارم و نه میتونی. زدم. زیرچشمی به بادمجون پای چشم نریمان نگاه کردم. سرم رو پایین انداختم و خندهم رو قورت دادم. نریمان که متوجهم شد، گفت: -سایت رسمی صیغه ایرانیان بخند، خیلی خنده داره. نگاهش کردم و گفتم: -از صبح ده بار عذر خواستم. تکیه داد و گفت: -خندههات معذرت کانال ازدواج موقت با عکس رو باطل میکنه.