سایت همسریابی شیدایی اهواز منتظر من بود
بعد پتو و بالشتها را از دست سایت شیدایی اهواز گرفت و گفت: -بریم دیر وقته خستهام. نوید فقط سرش را تکان داد و کمی جلوتر روی چمنها چادر را زدند و پتوها را داخلش انداختند. به سمت ماشین رفتم و از صندوق عقب بالشت و دوتا پتوی مسافرتی را برداشتم و دوباره برگشتم تو چادر. سایت همسریابی شیدایی اهواز منتظر من بود تا غذا را شروع کنند. کنار یاسین نشستم و غذایم را جلویم کشیدم و شروع کردم به خوردن. چند ثانیه در سکوت گذشت که صدای موبایل سایت شیدایی اهواز سکوت را شکست.
سایت همسریابی شیدایی اهواز روی من میخ شد
موبایلش را توی دستش گرفت و نمیدانم چه دید که اخمهایش به شدت توهم رفت و صدای تماس را قطع کرد و گذاشت کنارش اما به یک مین هم نکشید که دوباره موبایلش زنگ خورد و اینبار خاموشش کرد. ... سایت شیدایی اهوازی نگاهش کرد و سایت شیدایی اهواز اما انگار حواسش نبود.خیلی دلم میخواست بفهمم کی بود باهاش تماس گرفته اما خجالت کشیدم بپرسم. نگاه از سایت همسریابی شیدایی اهواز روی من میخ شد و یک چشمک ریز تحویلم داد. لبخندی کوتاه بهش زدم و کمی از نوشابه ام را خوردم و منتظر شدم تا غذایشان تمام شود و بخوابیم.
بدنم کوفته بود و انکار صدسال هست که نخوابیدم. - نوید یه چایی هم بریزی عالی میشه. یاسین بود که این حرف را زد و سایت شیدایی اهواز آرام زد روی پیشانیاش و گفت: -داد من, باور کن فراموش کردم چایی بخرم.الان می. .. پریدم تو حرفش و گفتم: -ای بابا بگیر بشین توام, سایت همسریابی شیدایی اهواز من خوابم میاد الات وقت چایی خوردن نیست.
صدای سایت همسریابی شیدایی اهواز را میشنیدم
یاسین نگاهی به ساعت توی دستش انداخت و روبه سایت همسریابی شیدایی اهواز گفت: -بیخیال پس نوید, بخوابیم دیر وقته, صبح زود باید راه بیافتید نوید باشه ای تحویل یاسین داد و من ظرف های یکبار را جمع کردم داخل کیسه ی بزرگ و گذاشتم جلوی چادر. سایت شیدایی اهواز و یاسین داشتند پتو بالشتها جابجا میکردند و جا می نداختند. پتو بالشت خودم را برداشتم و کنار یاسین پهن کردم, مانتو شالم را درآوردم و پتو را روی خودم انداختم. صدای سایت همسریابی شیدایی اهواز را می شنیدم که صحبت میکردند اما من به چند دقیقه هم نکشید که خوابم برد. .
با احساس دل درد شدیدی چشمهایم را باز کردم, الان وقت دستشویی گرفتن نیست! عصبی پوفی آرام کشیدم و برگشتم سمت یاسین خواستم بیدارش کنم که دیدم سایت شیدایی اهواز از چادر خارج شد. سریع بلند شدم, مانتو و شالم را هلهلکی تنم کردم و بعد از برداشتن چنتا دستمال کاغذی از کیفم, از چادر خارج شدم, کفشهایم را پوشیدم دوییدم سمت سایت شیدایی اهواز که زیاد هم دور نشده بود, خواستم صدایش کنم که صدایش که با عصبانیت گفت: -تو چی میخوای از جون من نصف شبی؟
سایت شیدایی اهوازی ولم کن، من اصلا همچین حرفی به مامانم نزدم، اون از خودش رویا پردازی کردی. توجهم را جلب کرد. داشت با موبایلش صحبت میکرد. کمی مکث کرد و دوباره گفت: -خیلی خب من تا چند روز دیگه برمیگردم و میام, اما وای به حالت اگر دروغ گفته باشی. قطع کرد و دیدم که محکم سایت شیدایی اهوازی را تو دستش فشار داد و چند بار پشت سرهم نفس عمیق کشید. .. نمیدانستم بفهمم با کی در مورد چی صحبت میکرد.