بهراد_چرا داداش! ولی وقتی هستی خانوم اومد و باهامون اشنا شد هاله خواست کنارش بشینه ایشونم پیشنهاد دادن همه دورهم بشینیم! آدرس سایت نازیار بالبخندنگام کرد و کنار سپهرو هیراد جاگرفت هاله بحثمونو ادامه داد_خب داشتی میگفتی رشتت سایت نازیار ورود سرمو تکون دادم و گفتم: اره هاله_واس چی میخونی؟ من_دکتری دهنش باز موند.باچشای گشاد شده گفت: مگه ۲۲سالت نیست؟
سرمو به نشونه مثبت تکون دادم.تعحبش بیشتر شدو گفت: پس چطوری تو این... صدای بردیا باعث شد حرفش نصفه بمونه بردیا _سایت دوست یابی نازیار چون از سایت همسریابی رایگان دائمی نازیار اوالی دانشگاه هستن تونستن چند بار جهش بدن سایت نازیار ورود! چشم غره ای بهش رفتم "هاله جان"چی بود این وسط؟؟خندش گرفته بود دستشو گذاشت رو لبش آدرس سایت نازیار از کجا میدونی بردیا؟
بردیا بدون اینکه نگاشو از چشام بگیره گفت: چون چند سالی میشه باهم تو یه دانشگاهیم! قیافه همه دیدنی شده بود...بعضیا با تعجب و بعضیا با حسادت و خشم نگامون میکردن منم این وسط تو یه جاییم عروسی بود...بعد از چند مین که جو اروم شد سایت همسریابی رایگان دائمی نازیار دستمو گرفتو از جاش بلند شدو گفت: خسته شدم انقدر نشستم پاشید بریم برقصیم دیگه! ستاره باخنده گفت: تااالنم خودتو نگه داشتی کلی زور زدی نه؟ سایت دوست یابی نازیار باخنده سری تکون دادو دستمو بیشتر کشید و گفت: پاشو دیگه هستی باتعجب نگاش کردم...
سایت همسریابی رایگان دائمی نازیار نگاه میکرد
اونکه میدونست توعروسیا خیلی کم میرقصم... ناخودآگاه نگام کشیده شد سمت بردیا....بااخم به سایت همسریابی رایگان دائمی نازیار نگاه میکرد... با اصرار سایت دوست یابی نازیار و مهتاب مجبور شدم برم باهاشون وسط و چنتا اهنگ برقصم... داشتم برمیگشتم سایت نازیار ورود که صدای دستی رو بازوم نشست برگشتم و با سپهر روبرو شدم سپهر: هستی؟ من: بله؟ دستی به گردنش کشید ظاهرا دودل بود که حرفشو بزنه یانه.اما بالخره گفت: از اون...اون دوستت چخبر؟ نیشم باز شد و گفتم: ک دوستم سپهر با بیچارگی نگام کرد...خندم گرفت دلم نیومد بیشتر اذیتش کنم و گفتم: خوبه.
چشمکی زدم و گفتم: چرا خودت حالشو از خودش نمیپرسی؟؟ با دستپاچگی گفت: ها؟؟...نه نه...سایت همسریابی رایگان دائمی نازیار وقتش نیست باخنده سری تکون دادم و برگشتم سرجام سرمو که بلند کردم با نگاه اتیشی بردیا مواجه شدم...یا قمر بنی هاشم...چیکار کردم باز؟؟؟نگامو ازش گرفتم که متوجه نگاه ستاره بهش شدم... همچین زول زده بود به بردیا که دلم میخواست برم
آدرس سایت نازیار بکشم
آدرس سایت نازیار بکشم تا از ریشه دربیان.. دختره نکبت آویزون... دستامو مشت کردمو و شروع کردم به سابیدن دندونام رو هم...دختره اشغال خجالتم نمیکشه..با صدای نازک و ظریفی نگامو ازش گرفتم و سرمو اوردم سایت دوست یابی نازیار! صدا_تو باید هستی باشی درسته؟؟ باتعجب نگاش کردم...یه دختر چشم سبز با پوست سفید و موی قهوه ای و گونه برجسته...لباسشم یه دکلته صورتی با کت کوتاه بود...همچنان مشغول انالیز کردنش بودم که دستشو به طرفم دراز کرد و گفت: بهارم... بردار زاده سایت نازیار ورود خواهر بردیا... اهاااا...آدرس سایت نازیار فهمیدم...پس بگو چشاش چرا چشاش همرنگ چشای بردیاست...از جام بلند شدم و دستشو فشردم و گفتم: خوشوقتم بهارجان! بالبخند گفت: منم همین طور عزیزم جواب لبخند شو دادم که دستی به شونم زدو رفت نشست کنار بردیا...اونم دستشو انداخت دور گردن خواهر شو گفت: فسقلیه من چرا دیر کردی؟؟