و گفتم: اره واال مامان دیوونم کردی سایت دوستیابی با شماره تلفن دوتاسوال بابا_سالم دختر گل بابا.خوبی؟ سایت دوستیابی با شماره تلفن رایگان بابایی مرسی مامان کجا رفت؟ بابا باخنده گفت_رفت تو اتاقمون.قهر کرده باید منت بکشم خندیدم و گفتم: اوه موفق باشی باباجان خندید وگفت: خب کارنداری بابا؟من برم ببینم مامانت به ما یه شام میده یا تو تنبه م؟
باخنده گفتم: برو بابایی مواظب خودتو مامان باش.خدافظ بابا_توام همین طور.خدافظ سایت دوستیابی با شماره تلفن قطع کردم که تمنا گفت: هستی من همینجا مبخوابما خندیدم و گفتم: بخواب کسی مگه گفت بری؟ ""بردیا"" یک ماه از اومدنمون به شیراز میگذره...تو این مدت هم رفتیم سایت دوستیابی با شماره تلفن آغازنو و هم به زمینی که در اختیارمون گذاشتن سرزدیم و قراره باهم یه نقشه قشنگ بکشیم...تو دانشگاه از کنار هستی تکون نمیخورم... نمیذارم هیچ پسری نزدیکش بشه...دخترا به این رفتارم شک کردن و پسرا میخندن و میگن زل ذلیل....
سایت دوستیابی با شماره تلفن آغازنو که موهاشو چپ میریزه
هستیم که بدش نمیاد من کنارشم...از همون لبخندای خوشگلش بهم میزنه که دلم ضعف میره....سایت دوستیابی با شماره تلفن آغازنو که موهاشو چپ میریزه بعد از سایت دوستیابی با شماره تلفن یه دل سیر حرص میخورم موهاشو میبره تو شال... دختره کال کرم داره دوسداره حرص بخورم.... از اتاقم گیتار به دست اروم اومدم بیرونو از پله ها اومدم پایین که متوجه شدم یکی تو اشپزخونس... رفتم اون سمت که دیدم ارتان سرشو گذاشته رو میز نهارخوری...
رفتم جلو و دستمو گذاشتم رو شونش که از جا پرید با ترس نگام کرد...سایت دوستیابی با شماره تلفن رایگان براش باز کردم که از شک دراومدو با حرص گفت: درد.این چه طرزه وارد شدنه؟؟ بالبخند گفتم:
برنامه چت با زنان چه تو٬توهپروت به سر میبری
برنامه چت با زنان چه تو٬توهپروت به سر میبری و نفهمیدی اومدم تو نفسشو فوت کرد و با نگاهی به گیتارم گفت: میری حیاط؟ سرمو تکون دادم که بلند شدو گفت: منم میام باهم راه سایت دوستیابی با شماره تلفن آغازنو سمت حیاط پشتی و استخر ارتان چند قدم ازم عقب تر بود برگشتم ببینم چرا نمیاد که خشکم زد این چیه؟؟؟یه در تو دیوار سمت چپ خونه بود..دقیقا برنامه چت با زنان بین خونه ما و دخترا... یعنی...یعنی این دوتا خونه بهم راه داره؟؟؟پس چرا سایت دوستیابی با شماره تلفن این درو ندیدم؟؟من که هرشب میام اینجا...چطور ندیدمش؟؟
ارتان اومد کنارم و گفت: چرا وایسادی بردیا؟ نگاش کردمو گفتم: ارتان تاحاال این درو دیده بودی؟ ارتان باتعحب گفت: در؟؟ک در؟؟در حیاط که.. پریدم وسط حرفش: نه نه این در با انگشتم به در روبرمون اشاره کردم که بانگاه کردن بهش مثل من خشکش زد....اروم رفتم جلو و بازش کردم...سایت دوستیابی با شماره تلفن رایگان.... دقیقا تو حیاط پشتی خونه دخترا باز شد...ارتان کنارم وایسادو گفت: در به این بزرگیوچطوری تااالن ندیده بودیم؟ شونه باالانداختم که گفت: به نظرت دخترا دیدنش؟؟ برنامه چت با زنان نکنم اگه دیده بودن که میگفتن بهمون... گوشیمو از تو جیبم دراوردم و شماره هستیو گرفتم بعد از چهار تا بوق صدای گرفتش پیچید تو گوشی هستی_جانم من_هستی؟چرا صدات گرفته؟؟ سرفه ای کردو گفت: چیزی نیست.اتفاقی افتاده؟
من_اوم اره یه مین میای تو حیاط پشتی؟ باتعجب گفت: چی؟؟ سایت دوستیابی با شماره تلفن رایگان خانوم هستی_اونجا واس چی؟تواونجایی؟ من_اره بعد از چند ثانیه سکوت گفت: تنها بیام؟ من_کی پیشته؟ هستی _تمنا من_باهم بیاین هستی _باشه بعد از