با ورود سایت دوستیابی بادو دست از کنکاش خودم برداشتم و با پدرو مادر هستی سالم و احوالپرسی کردم پدرش پیشونیمو بوسید که لبخندی رولبم نشست...بعد از پدرو مادرش خودش اومد تونفسمو گرفت....جین سفید و مانتو شال سفید و کیف و کفش سفید...سایت بادو شده بود...درست مثل فرشته ها...بدون ذره ای ارایش...موهای قهوه ایشو طبق معمول چپ ریخته بود تو صورتش پوست سفیدش زیر نور لوستر میدرخشید...جوری محوش شده بودم که نفهمیدیم بهم سالم گفت با ضربه ای که سایت بادو به کمرم زد به خودم اومدم و تند بهش سالم گفتم که با گونه های گل انداخته سرشو انداخت پایینو با بادو اصلی رفت سمت سایت دوستیابی بادو اینا...فدای خجالتت بشم من...
تقصیر خودته که انقد نازی... دستی توموهام کشیدم و رفتم نشستم رو مبل تک نفره روبروی هستی...مامانو باران خانوم کنارهم...باباو عمو محمد کنار هم...هستیو لینک مستقیم دانلود badoo که کنارهم...این وسط من تک افتاده بودم...
این سایت بادو ورپریده هم که چسبیده به هستی
این سایت بادو ورپریده هم که چسبیده به هستی نمیاد اینجا سه تایی حرف بزنیم...البته من اصلا به این که بخوام با هستی حرف بزنم فکر نکردما جون خودم (حدودًا نیم ساعت گذشته بود که صدای باران خانوم نجاتم داد درحالی که لبخند رو لبش بود گفت: بردیا جان امروز هستی گفت که باهم، هم لینک مستقیم دانلود badoo هستین، درسته؟
سرمو تکون دادم و گفتم: بله درسته بادو اصلی این وروجک ما تو دانشگاه چطوره پسرم؟تو خونه که از دیوار راست میره بالا تو دانشگاهم همین طوره؟ قبل از اینکه حرفی بزنم هستی با حرص لباشو غنچه کرد و گفتِ: ا سایت دوستیابی بادو کی گفته من از دیوار میرم بالا؟ من که کلا دیگه چیزی نمیشنیدم فقط خیره شده بودم به لبای صورتی غنچه شدس... صدای عمو محمد از لینک مستقیم دانلود badoo خارجم کرد_نگفتی پسرم؟
بادو اصلی لبخندی زد
تکونی خوردم و گفتم, : بله عمو جان هی جان جان جان ب ِال (هستی خانوم خیلی شیطونو البته باهوش هستن. بادو اصلی لبخندی زدو با شیطنت رو به هستی گفت: بله دختر من خیلی باهوشه هستی لبخندی به پدرش زد و حرفی نزد...نامرد از این لبخندا فقط به باباش میزنه بعد از یک ساعت همه برای صرف شام نشستیم دور میز و بعد از دوساعت دور هم نشستن خانواده رستگار عزم رفتن کردن که باران خانوم لحظه اخر گفت: پنجشنبه بردار و خواهر محمد و دعوت کردم شماهم تشریف بیارید البته به سایت بادو و زن داداش سایت دوستیابی بادو مامانم (گفتم بیان خوش حال میشیم شماهم تشریف بیارید
بعد از یکمی تعارف مامان قبول کرد و هستی و پدرومادرش خدافظی کردن و رفتن از پله ها رفتم بالا و خواستم برم تو اتاقم که دستی نشست رو گوشمو شروع کرد به پیچوندش پشت بندش صدای بهار بلند شد_تو خجالت نمیکشی پسر ٔه بی لینک مستقیم دانلود badoo به جایی رسیده که زول میزنی به دختر مردم؟؟؟اره؟؟؟ همونجوری ک خم شده بودم طرفش از رو زمین بلندش کردم و وارد اتاقم شدم بدون اینکه لباسمو عوض کنم دراز کشیدم رو تختو بهارم گرفتم تو بغلم با انگشت اشاره ام ضربه ای زدم به دماغشو گفتم: تو تمام حواست به من بود اره؟؟منو میپایی فسقلی؟؟؟ بعد ازاین حرف شروع کردم به بادو اصلی دادنش با صدای بلند میخندید و التماس می کرد و