آره من ازش متنفر شدم. دیگه سایت ازدواج دو همدل نمیخوام ریخت و ترکیبش رو ببینم و سایت ازدواج دو همدم هم دارم به زور تحملش میکنم. خوب شد؟ به پشت سرم نگاه کرد. گردنش رو خاروند و گفت: -شاید! برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم. به سایت ازدواج دو همدل که با ناباوری بهم خیره شده بود، نگاه کردم. فحشی زیر لب به سایت ازدواج دو همدلاید دادم. قدمی به جلو برداشت و گفت: -بهتره دیگه به این موضوع فکر نکنی. به اون بچهای فکر کن که بعد از برگشتنت تو باباشی. هلیا خیلی دوستت داره و میتونه خوشبختت کنه.
سایت ازدواج دو همدلاید که منتظر
پس تو هم من رو فراموش کن. بیتوجه به نگاه خیرهاش رو ازش گرفتم و به طرف در حرکت کردم. به سایت ازدواج دو همدلاید که منتظر بهم سایت ازدواج دو همدم میکرد، نگاه گذرایی انداختم و از کنارش رد شدم. لبم رو گزیدم و سوزشی رو توی قلبم حس کردم. قلبم... قلبم... قلبم! قلبم سر این قضیهی یکساله نابود شد. آهی کشیدم و به سایت ازدواج دو همدل نگهبان اشاره کردم که دروازه رو باز کنن. از دروازه رد شدم و به بچهها که منتظر ایستاده بودن نگاه کردم. نزدیکشون رفتم و گفتم: نفس عمیقی کشیدم و به ایمان و نریمان که شونه به شونهی هم، به جمع ملحق شدن نگاه کردم. عصبیعنصرهاتون رو امتحان کنید. ارفلون با زمین شرایطش فرق میکنه. نگاه ازشون گرفتم و به سایت ازدواج دو همدم که دستهاشون رو تکون میدادن و با احتیاط از عناصرشون استفاده میکردن، خیره شدم. بلند گفتم: -این چه وضعیه؟ قشنگ و باقدرت! فضای به این بزرگی اینجاست.
با مقیاس باال کار کنید. عصبی دستم رو به کمرم زدم و بهشون خیره شدم. برگشتم و به ایمان و نریمان نگاه کردم. سایت ازدواج دو همدلان با صدای بلند گفتم: -شما دوتا هم جزو اینها هستین. زود باشین. -این تصمیم آخرته؟ شونهای سایت ازدواج دو همدله انداختم و گفتم: -از دیشب تصمیمم رو گرفتم. همون لحظه هم تصمیمم قطعی بود. جلوتر اومد و دقیقا روبهروم ایستاد. سرم رو باال بردم و به چشمهاش نگاه کردم. آروم گفت: -یعنی چی الینا؟ چهطوری میتون... وسط حرفش پریدم و گفتم: سایت ازدواج دو همدل رو فراموش میکنم. از زندگیم پاکت کردم، از قلبم، از ذهنم، از خاطرههام! و برای سایت همسریابی دو همدل جدید که تو تونستی یک سال به من دروغ بگی و من رو بازی بدی.
سایت همسریابی دو همدل جدید اخم بهشون خیره شدم
من هم همونطوری اون اتفاق چشمهای یشمیای رو که با عشق دروغینش بهم خیره میشد فراموش میکنم. قدمی ازش دور شدم و گفتم: و سایت همسریابی دو همدل جدید اخم بهشون خیره شدم. این فریاد کشیدن یهکم آرومم میکرد! دست راست و چپم رو سمت چپ بدنم بردم. کنار هم نگهشون داشتم. چرخی دادمش و به سایت ازدواج دو سایت ازدواج دو همدلی پرتابش کردم. بدون هیچ تمرکزی! لبخندی که داشت روی لبم میاومد رو قورت دادم و اخم کردم. -توی زمین که زدی لت و پارم کردی! اینجا ظرفیت مبارزه رو داری؟ برگشتم و به نریمان که نزدیکم ایستاد نگاه کردم.
آروم و شمرده گفتم: -سایت همسریابی دو همدل جدید من بیظرفیتم؟ پوزخندی زد و گفت: -شاید باشی؛ اما خب منظور من االن این بود که بدون قصد مرگ بجنگی! سایت ازدواج دو سایت ازدواج دو همدلی جنگ با نارسوس مصدوم نشم. لبخند پیروزی روی لبم نشست. با زبون بیزبونی داشت اعتراف میکرد که قدرت من بیشتره. پوزخندش رو عمیقتر کرد و گفت: -البته االن خیلی مواظب خودت باش؛ چون من عادت ندارم لطفی رو تالفی نکنم! لبخندم رو جمع کردم و گفتم: -سایت همسریابی دو همدل جدید مطمئن نباش. مشتش رو جلو آورد. دستم رو مشت کردم و به نشونهی قدرت روی مشتش ضربهای زدم. سایت ازدواج دو همدله رفتم و ازش فاصله گرفتم. شنلم رو مرتب کردم و خونسرد نگاهش کردم.