که من فردا امتحان دارم.. .. سايت همسر يابي بهترين همسر رو روی دوشم جا به جا کردم و با هم از آشپزخونه خارج شدیم. بهار گفت: -بزار ببینم فیروزه خانم رو میبینم که بگم داریم میریم. و بعد با دستش سمتی رو نشون داد و گفت: -آها اونجاست بیا بریم.. . و همسریابی بهترین همسر جدید سایت همسریابی بهترین من رو کشید. هر دو به سمتی رفتیم که فیروزه خانم به همراه جمعیتی ایستاده بود و مشخص بود که با اونها در حال خداحافظی.. . بعد از لحظه ای وقتی دیدیم که کسی دورو برش نیست نزدیکش شدیم که بهار با لبخندی گفت: -خوب فیروزه سايت همسر يابي بهترين همسر است با اجازتون ما مرخص شیم. فیروزه خانم در حالی که هنوز لبخند به لب داشت دستش رو به سمت بهار دراز کرد و گفت: -بهار جون واقعاً لطف کردید. خیلی از حضورتون خوشحال شدم. به مامان سالم برسونید. در حالی که از شدت تعجب رو به همسریابی بهترین همسر جدید سایت همسریابی بهترین بودم به بهار نگاه کردم. چطور اینها اینقدر مهربون شده بودند ؟ نکنه ما به جاه و مقامی رسیده بودیم؟ نکنه اینها فراموش کرده بودند که مارد من خدمتکار خونه خواهرشونِ؟
یعنی اینقدر از حضور ما خوشحال بودند؟ باورش برام سخت بود. با همه خوشبینی که سايت همسر يابي بهترين همسر است داشت باز هم دیدم که نگاهش چیزی غیر عادی رو در بر داره. نمیدونستم که چرا یان همه با محبت شده بودند. نگاه میخکوب همسریابی بهترین همسر جدید سایت همسریابی بهترین رو به روی صورتم حس کردم. لبخند زدم و گفتم: -شب خوبی بود. با اجازتون ما.. .. قبل از اینکه ادامه بدم صدای زیبای سروش کالمم رو قطع کرد. برای دیدنش سر بلند کردم و با چهره خندانش رو به رو شدم. -کجا به این زودی؟ تازه سر شبِ.. . من اینها رو چه شده بود؟ چرا سروش اینقدر با ما گرم میگرفت؟ اصالً چرا من سايت همسر يابي بهترين همسر مشکوک شده بودم؟ سايت همسر يابي بهترين همسره با لبخند گفت: -سروش خان شما لطف دارید.
اما بیشتر از این موندن ما اینجا جائز نیست. شما که خودتون میدونید مادر ناراحتی قلبی داره و ما باید هر چه زودتر برگردیم میترسم که نگران بشن و این برای قلبشون خیلی مضره.. . با یاد بیماری مادر لبخند روی لبم ماسید.
سايت همسر يابي بهترين همسر است راست میگفت ما باید زودتر میرفتیم.
سايت همسر يابي بهترين همسر است راست میگفت ما باید زودتر میرفتیم. به ساعت مچیم نگاه کردم. عقربه ها ساعت دوازده شب رو نشون میداد. حتماً مادر تا به سايت همسر يابي بهترين همسر صد دفعه تا کوچه اومده و برگشته... -خوب من شما رو میرسونم. اگر کمی صبر کنید. -شما کجا میخواید برید؟ پس کی میخواد این همه کثافت کاری رو جمع کنه؟ سر چرخوندم و با دیدن قیافه کریه پری قلب توی سینه ام لرزید. دختر احمق فکر کرده بود ما مستخدمشیم.. . -پری مامان چی میگی؟
سايت همسر يابي بهترين همسره امشب لطف کردن
سايت همسر يابي بهترين همسر است پاییزو سايت همسر يابي بهترين همسره امشب لطف کردن که تشریف اوردن اینجا. این جای تشکر؟ سر بلند کردم و با بغض گفتم: -پری سايت همسر يابي بهترين همسر ما به احترام مادرتون اینجا حضور داریم.. . تن صدام رو پایین اوردم و گفتم: -وگرنه چنان جواب دندون شکنی بهت میدادم که حظ کنی.. . دوباره سر بلند کردم و دیدم سروش لبخندی گوشه لبش نشسته. پری چشم و ابروش رو چپ کرد و گفت: -حاال هر چی. باالخره یکی باید اینها رو جمع کنه دیگه. شما ها هم که بیکارید گفتم سايت همسر يابي بهترين همسره رو همینجوری ول نکنید برید.. .. به حدی کفری شده بودم که اگه از روی فیروزه خانم خجالت نمیکشیدم چشماش رو کاسه در میوردم. احمق. نمیفهمید که ما لطف کردیم و رفتیم اونجا. من خونه همسریابی بهترین همسر جدید سایت همسریابی بهترین هم دست به سیاه و سفید نمیزنم. من و بهار کاره ای نیستیم.. .. اونجا مادر داره به اندازه کافی زحمت میکشه به ما چه.. . حاال این دختر داره به سايت همسر يابي بهترين همسره میگه که.. .. سروش عصبی نگاهی به صورت بر افروخته من انداخت و گفت: -پری تمومش میکنی یا نه؟ مگه نمیبینی دارن خانمی میکنن چیزی نمیگن؟ -پ