و کمی راجع به مسائل مختلف با او صحبت کند و دقایقی بعد با خداحافظی کلی از همگی مان به همره سایت همسریابی آغاز نو از خانه خارج شوند. همزمان با رفتنشان سايت نازيار وارد خانه شد. از صبح معلوم نبود کجا رفته بود. همش پی دوست بازی و گردش بود. با دیدنش رویم را به حالت قهر ازش گرفتم و وارد آشپزخانه شدم و مامان را که پشت گاز ایستاده بود و داشت آشپزی میکرد بغل کردم. صدای را از پشت گوشم شنیدم که بی حوصله میگفت: -قیافه نگیر برا منا..خودم به اندازه کافی بی حوصله هستم. اعصاب ندارم ناز تورم بکشم..
این چند روزه حسابی اهل منزل سایت همسریابی طوبی خریدن بیشتر از این لوس نکن خودتو. خودم را بیشتر به مامان چسباندم و با همان سايت نازيار قهر گفتم: -همه نازمو خریدن تو جونت باال میومد یه بارم تو بخری؟خیر سرت خواهرمی...منو به دوستات فروختی..این چند روزه همش در حال گردش بودی
سایت نازیار ورود سر میره یکمی هم با اون وقت بگذرونم.
هم نمیگی خواهرم خونه گیر شده تو خونه سایت نازیار ورود سر میره یکمی هم با اون وقت بگذرونم. -گیسو...برو کنار حوصلتو ندارما...همچینم چسبیده به مامان. مامان چرا یه چیزی بهش نمیگی؟هی خودشو لوس میکنه هرکی ندونه فکر میکنه یه دختر بچه 18 سالست. ترم آخر دانشگاهشه! برو کنار ببینم مامانمو تموم کردی!
با دستش محکم من را پس زد و خودش مامان را بغل کرد. عجب رویی داشت. دست پیش میگرفت که پس نیفتد! از یک طرف خنده ام گرفته بود از یک طرف واقعا ازش دلگیر بودم که تمام این چند روز را در حال گشت و گذار بود و حتی یک بار هم با من وقت نگذرانده بود. صدای خنده مامان کل آشپزخانه را پر کرده بود. سرخوش از شوخی های بین من و سايت نازيار بی محابا میخندید و "سایت نازیار ورود از دست شما دو نفر" میگفت. لبخند به لب خواستم از کنارشان رد شوم که محبوس در آغوشش شدم. دستهایش را دور شکمم حلقه کرده و میخواست غلغلکم بدهد.
خنده ام شدید تر شد و تالشم برای خالصی از دستهایش بیشتر. -ولم کن گیتی...ول کن دیگه..ولم کنننن.. نفسم از خنده بند آمده بود اما سایت همسریابی طوبی دست بردار نبود.
سایت همسریابی آغاز نو نگی از من ناراحت نیستی
سایت همسریابی آغاز نو نگی از من ناراحت نیستی ولت نمیکنم. بگو ازم دلگیر نیستی به خاطراین چند روزه ولت کنم. خنده امانم را بریده بود و به نفس نفس افتاده بودم. ریده بریده گفتم: -باشه...باشه..ناراحت..نیستم...ولم کن...نا نموند برام.. دستهایش را از دورم باز کرد در حالی که دستهایش را با سایت نازیار ورود به هم میمالید خندان و سر حال به سمت اتاقش رفت. من هم که هنوز نفس نفس میزدم از خندیدن، خواستم از آشپزخانه خارج شوم که به درخواست مامان پشت میز نشستم. سایت همسریابی طوبی هم آمد و مقابلم نشست.
نگاهی به سالن انداخت تا مطمئن شود کسی آنجا نیست تا راحت بتواند حرفش را بزند. -گیسو...راجع به سايت نازيار میخوام باهات صحبت کنم. احساس میکنم جدیدا یه خبرایی شده... متعجب به سمتش خم شدم. -چه خبرایی؟ با لبخند محوی، طوری که هیجانش را کمی نشان می داد گفت: -فک کنم کسی وارد زندگیش شده... تعجب کردم. حتی تصورش را هم نمی توانستم بکنم. حتما سایت همسریابی آغاز نو اشتباه میکرد. همچین چیزی اگروجود داشت گیتی حتما به من می گفت. حتما از احساسات جدیدش و سايت نازيار با من صحبت میکرد. یا اصال من متوجه تغییری در رفتارش میشدم. هر چه باشد با هم بیشتر از اینکه خواهر باشیم دوست بودیم. اما من از همه جا بی خبر بودم. پس مامان حتما اشتباه متوجه شده بود. برای اینکه مطمئن شوم مامان اشتباه میکند سایت نازیار ورود را پرسیدم: -چی باعث شده همچین فکری بکنین؟گیتی اگه همچین چیزی باشه حتما به من میگه..فکر نکنم. شتابزده وسط حرفم پرید. -نه..من تقریبا مطمئنم...سایت همسریابی آغاز نو روز صداشو شنیدم که داشت با یکی حرف میزد...یکمی هم از حرفاش رو شنیدم. خجالت زده این را گفت. فهمیدم از روی کنجکاوی فالگوش ایستاده است