همونی که خیلی دوست دارید من نمیدون بهترین کافه های بابلسر که کنار امیر نشسته بود گفت: نمیگی که بخون میگی یه آهنگ در خواست بده رستوران دنج بابلسر هم اومد حرف بزنه: اتفاقا کافه بابلسر خیلی صداش قشنگه لیدا هم که نمیدونم سر و کله اش از کجا با هستی پیدا شد, گفت: را ست میگه... وای من عاشق صداش بهرام گفت: پس واجب شد بخونید جان... ..
به هوای درست کردن شال یه سقلمه به رستوران دنج بابلسر زدم. که رنگش قرمز شد ولی صداش در نیومد... .مگه جرات داشت، نفله. بهرام گفت: نمیخونید رستوران باغچه بابلسر با پوزخند گفت: بابا توبه، آتیش جهن رو واسه خودتون نخرید یه روز حال تو رو باید بگیرم، ایکبیری... .... بهترین کافه های بابلسر نگاه از المیرا رفت و گفت: بلاخره چی بزن ؟ دوباره همه نگاه ها به سمت من رفت.
من هم برای اینکه از شر نگاه شون خلاص بشم گفت: کافه بابلسر ابی رو بخونید لبخند رستوران دنج بابلسر به فهمند که سوتی دادم. یعنی هرچی فحش و لعنت بلد بودم به خودم فرستادم
بهترین کافه های بابلسر هم بی معطلی دستش رو روی سیم های
بهترین کافه های بابلسر هم بی معطلی دستش رو روی سیم های ی تار به حرکت دراورد.چشمهاش رو بست و شروع به خوندن کرد من و حالا نوازش کن، که این فرصت نره از دست شاید این آخرین باره که این احساس زیبا هست من و حالا نوازش کن، همین حالا که تب کردم ا هم لمس کنی شاید به دنیای تو برگردم هنوز هم میشه عاشق بود، تو باشی کار سختی نیست... ..
باید اعطراف کنم به قدری صداش زیبا بود که یه آفرین خیلی کوچولو تو دل بهش گفت. سرم رو بالا کردم و بهش نگاه کردم. حالا که چشماش بسته بود، باز میتونست با خیال راحت نگاهش کنم. این چهره زیبا ولی مغرور واقعا دیدنی بود. شیوا سرش رو روی شونه من ذاشت.آخه، جای نیما خالی بود... با کف زدن بچه ها به خودم امدم. کافه بابلسر گفت: خیلی قشنگ میخونه، نه لبخند زدم.
برای همه بزنی رستوران باغچه بابلسر بلند شد
مژگان در حالیکه به جمع ما نزدیک میشد گفت: کافه بابلسر همه دارن اعطراض میکنن....میگن چرا تو نمیایی برای همه بزنی رستوران باغچه بابلسر بلند شد یتارش رو برداشت و گفت: اتفاقا میخوام برای یه خانوم جیگر ه بزن و هم بخون. دخترها به هم نگاه کردن. من و رستوران دنج بابلسر هم با تعجب همدیگر رو نگاه کردی یکی از دخترها گفت: حالا این خانومی که میگی مجرده یا متاهل ؟ خب معلومه، مجرد. این دیگه پرسیدن داشت یکی از پسرها گفت: رستوران باغچه بابلسر راه افتادی من 2۵ ساله که راه افتادم. مژگان: بهترین کافه های بابلسر نکنه واقع خبریه؟ پس من دارم چی میگ بعد هم به طرف جمع بزرگترها رفت. بیشتر بچه ها رفتن اون طرفی اما من و رستوران دنج بابلسر انجا موندی.