نزدیکای ظهر بود که این دوهمدم همسریابی جدید وسایلش رو جمع کرد و به سمت اتاق آرشام رفت. از جلو میزم میگذشت که نگاه چپکی حوالهم کرد و منم به حسابش نیاوردم و مشغول کار خودم شدم. نیم ساعت بعد آرشام از اتاقش بیرون اومد و به من اشاره کرد که به سمت پارکینگ برم تا با هم بریم خونه. دوهمدم همسریابی جدیدی خونه بودیم که نگاهی بهش انداختم و گفتم: -هنوزم ازم ناراحتی؟ -نه نیستم؛ اما امروز خیلی بهم برخورد که با تاکسی اومدی. -ببخشید، دیگه تکرار نمیشه! دوهمدم همسریابی جدید. بوق زد و دوهمدم همسریابی جدیدی در رو برامون باز کرد. از ماشین پیاده شدم و به سمت خونه راهی شدم. مریم جون روی مبل نشسته بود و کتاب میخوند. رفتم نزدیکش و صورتش رو بوسیدم. _سالم به مریم جون خودم!
قوانین سایت همسریابی دوهمدم جدید میخندونمت
سالم دخترم، خسته نباشی. -قربونت بشم من. تنهایی حوصلهت سر رفته؟ -آره یه جورایی. -برم لباسام رو در بیارم بیام، قوانین سایت همسریابی دوهمدم جدید میخندونمت که از خنده کتابت رو گاز بگیری. لبخندی زد و گفت: -دوهمدم همسریابی جدید عزیزم. سوت زنان از پلهها باال رفتم و در اتاقم رو باز کردم. مرتب و تمیز بود. یادمه آرشام یه بار به خاطر این شلختگیم دعوام کرد که دختر به این بزرگی باید اتاقش مثل سایت همسریابی دوهمدم جدید ازدواج باشه؟ خجالت نمیکشی؟ شاید یکی سر زده اومد توی اتاقت، هر چی داری و نداری روی زمین که! و من چهقدر به خاطر این بینظمیم اون روز جلوش خجالت کشیدم. مقنعهام رو از سرم کندم و روی تخت انداختمش. هوا پاییزی بود و اول مهرماه بودیم؛ اما زیاد سرد نشده بود و قوانین سایت همسریابی دوهمدم جدید همچنان گرم بود. مانتوم رو درآوردم و روی تخت کنار مقنعه انداختمش. سارافن یاسی رنگم رو از توی کمد درآوردم و پوشیدم. شال لیمویی رنگمم سرم کردم و شلوارم رو با شلوار خونگی عوض کردم. پایین رفتم. مریم جون همچنان روی مبل نشسته بود.
دوهمدم همسریابی جدیدی اومده بخندونتت
پیشش نشستم و دستم رو دور گردنش انداختم. -اون کتاب رو ببند که دوهمدم همسریابی جدیدی اومده بخندونتت. لبخندی زد و کتابش رو بست و روی میز گذاشت. -خوب من آمادهام! -جونم برات بگه مریم جونم که... سایت همسریابی دوهمدم جدید ازدواج کردم و از ضایع کردن منشی شرکت گرفته تا حرفهایی که بهش زدم و دونه دونه براش تعریف کردم. هی میخندید و میگفت: -از دست تو دوهمدم همسریابی جدید رفتی اونجا بالی جونش شدی! منم قیافهام رو کج و قوانین سایت همسریابی دوهمدم جدید میکردم و میگفتم: -ولش کن اون عجوزه رو! نزدیکای عصر بود که تلفن خونه زنگ خورد. مریم جون گوشی رو برداشت و مشغول حرف زدن شد. از حرفهاش معلوم بود که داره با گالره دوهمدم همسریابی جدیدی حرف میزنه.
مشغول خوردن کیکی بودم که فرزانه برای عصرونه درست کرده بود و واقعا خوشمزه بود. صحبتهای مریم جون تموم شد و تلفن رو قطع کرد و اومد پیش من نشست. -چیزی شده مریم جون؟ -نه عزیزم، گالره بود و میگفت سایت همسریابی دوهمدم جدید ازدواج اینجا کار پیدا کرده و فردا میاد پیشمون. تا وقتی که خونهای پیدا میکنه قوانین سایت همسریابی دوهمدم جدید بمونه و منم گفتم خونه میخواد چیکار؟! تا هر وقت بخواد میتونه پیش ما بمونه. سرم رو تکون دادم و گفتم: -خوب کاری کردین، عاشق این مهربونیتم مریم جونم. لبخندی زد و چیزی نگفت. آرشام هم از قضیهی دوهمدم همسریابی جدید ازدواج باخبر شد و مخالفتی نکرد. شب با کلی خستگی سرم رو روی بالشت گذاشتم و خوابم برد. داشتم خواب هفت پادشاه رو میدیم که احساس کردم تختم داره میلرزه. یا نکنه زلزله اومده باشه؟! با ترس از روی تخت بلند شدم وزیرش پریدم و همچنان با صدای بلند داشتم التماس میکردم که جون عزیزم رو ازم نگیره!