ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل سحر
سحر
33 ساله از قزوین
تصویر پروفایل غلامحسین
غلامحسین
38 ساله از شیراز
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
38 ساله از تبریز
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
24 ساله از قم
تصویر پروفایل زینب
زینب
21 ساله از قم
تصویر پروفایل پریا
پریا
35 ساله از کرج
تصویر پروفایل علی
علی
42 ساله از مشهد
تصویر پروفایل زیبا
زیبا
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل فرانک
فرانک
42 ساله از زنجان
تصویر پروفایل وحید
وحید
36 ساله از تبریز
تصویر پروفایل مینو
مینو
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل زهرا
زهرا
30 ساله از البرز

لینک دوستیابی نازیار

نیومده رو به بابا گفتم: بابا من تقریبا یک ساله این حسو به هستی دارم اگه زودگذر بود یا عشق نبود که تلگرام تازیار ازبین رفته بود و روز به روز زیادتر نمیشد

لینک دوستیابی نازیار - دوستیابی نازیار


تصویر لینک دوستیابی نازیار

لیلی ومجنون ازهم دور شدن بااین از خود گذشتگی داداش دوباره میرسین بهم چی از این بهتر.درسته؟ صورت مامان قرمز شدو باتشر اسم بهارو صدا زد..منو همسریابی تازیار پیام همسریابی به شیطنت دوستیابی نازیار فقط میخندیدیم بعد از اینکه کلی خندیدیم مامان بهم خیره شدو گفت: تلگرام تازیار؟ بالبخند گفتم: جانم فراموشی نازیار نگاهی به بابا انداخت و گفت: حاال که برگشتی نمیخوای درمورد هستی به ما چیزی بگی؟ یه نگاه کلی به سه تاشون انداختم خب اینا که لبخند ملیح رو لبشونه انتظار خجالت که ازم ندارن؟ نفس عمیقی کشیدم وگفتم

مامان من فکر میکردم شما بابارو تو جریان گذاشتین مامان_عزیزم تو به من چیزی گفتی که باباتو در جریان بزارم؟ باچشای گشاد شده نگاش کردم که بهار زیر لب گفت: گاوت زایید خان داداش مامان پیچیده تو کوچه علی چپ فراموشی نازیار با لبخند برام ابرو باالانداخت که باعث شد خندم بگیره...خب باید خودم بگم ولی روم نمیشه که... با مامان راحتم اما بین منو همسریابی تازیار پیام همسریابی همیشه یه حریمی بوده که باعث شده باهاش تا یه حدی راحت نباشم...

تلگرام تازیار به هستی

نفسمو فوت کردم و گفتم: خب من...تلگرام تازیار به هستی... راستش من به مامان پشت تلفن گفتم که هستیو... دهنم بسته شد...

با وجود بابا حس ناشناخته خجالتو تو خودم حس میکردم و نمیتونستم حرف بزنم... دوستیابی نازیار که دید دارم جون میکنم مثال به دادم رسید _بابایی بردیا کشته مرده هستی شده و االنم میخواد به دستو پاتون بیفته برید براش خواستگاری ای درد بگیری بهار...مرده شور حمایتتو ببرن... اروم گفتم: دارم برات فسقلی خندید و حرفی نزد بابا بالبخند گفت: پس بالخره پسر کوچولوی من دل باخته؟ سرمو انداختم پایین که خندم گرفت...تو عمرم خجالت نکشیده بودم حاال کارم به کجا رسیده که با سر دارم میرم تو میز فراموشی نازیار

همسریابی تازیار پیام همسریابی امشب کمر به ضایع کردن

همسریابی تازیار پیام همسریابی امشب کمر به ضایع کردن من بسته بود با بدجنسی گفت: نیشتو ببند بی حیا.خجالت بکش پسرم پسرای قدیم تا حرفه عرو.... تلگرام تازیار وسط حرفشو با حرص گفتم: تو میدونی به چی خندیدم که میگی خجالت بکشم؟

پارو پاانداخت و گفت: بله که میدونم داشتی به هستی خانوم فکر میکردی و نیشت باز شد از حاضر جوابی دوستیابی نازیار مامانو بابا به خنده افتاده بودن خودمم درحالی که بزور جلوی لبخندمو گرفته بودم گفتم: بعدا من باتو کار دارم عزیزم باصدای بابا بهار دهن بازشو بست بابا _پسرم مطمئنی از ته دلت عاشقشی؟ بیخیال خجالت شدم این سوسول بازیا به من نیومده رو به بابا گفتم: بابا من تقریبا یک ساله این حسو به هستی دارم اگه زودگذر بود یا عشق نبود که تلگرام تازیار ازبین رفته بود و روز به روز زیادتر نمیشد بابا با لبخند گفت

 باشه پسرم اگه مادرت موافق باشه بعد از اینکه جشنوارتون برگزار شد با باران دوستیابی نازیار و محمد راجب این موضوع حرف میزنیم به مامان نگاه کردم که گفت: من پسرمو خوب میشناسم وقتی میگه به هستی همسریابی تازیار پیام همسریابی داره یعنی پسرم ملکه زندگیشو پیدا کرده من مشکلی ندارم بعد از جشنواره با خانوادش درمورد فراموشی نازیار حرف میزنیم! حدود یک ساعت بعد به همشون شب بخیر گفتمو رفتم تو اتاقم..انقدر خوشحال بودم که نمیدونستم چیکار کنم تصمیم گرفتم به هستی بگم تا مثل من خیالش راحت بشه ولی تا گوشیو دست گرفتم پیشمون شدم

مطالب مشابه