با خودم فکر کردم من کی گفتم آهو رو دوست ندارم، اصلا مگه همچین حرفی زدم؟ هرچقدر فکر میکردم، کمتر به نتیجه میرسیدم و نمیدونستم واقعا باید چیکار کنم. کانال واتساپ همسریابی در میشنوی صدام رو؟
کانال واتساپ همسریابی دائم و تو مال همیم، زن تو و شوهر من، آدمهای اضافه زندگیمونن
از فکر بیرون اومدم و حواسم رو به کانال های واتساپ همسریابی دادم. کانال واتساپ همسریابی دائم و تو مال همیم، زن تو و شوهر من، آدمهای اضافه زندگیمونن که هردوتامون از شرشون خلاص میشیم، پس نگران هیچی نباش! الانم من باید برم یکم دیگه زنگ میزنم. اونقدر حالم خراب بود که نالیدم: کانال واتساپ همسریابی! جونم. واقعا حالم بده. کانال های واتساپ همسریابی با عشوه خندید. فضای خونه نسبت به چند ساعت قبل دیگه متشنج نبود و همه انگار از اشک ریختن خسته شده بودن. بابام از اتاق بیرون اومد و میتونستم قسم بخورم موهای سرش توی یه شب کاملا سفید شده بود.
کمرش خم شده بود و نگاهش برق سابق رو نداشت. روی مبل نشست و روبه من پرسید شوهر تو کجاست بابا جان؟ لبمو با زبونم تر کردم وگفتم: خونهست. پس برو پیشش، اینجا واینَستا! بابا خودش گفته کانال های واتساپ همسریابی باشم. صدای بابام یکم بالاتر رفت. برو بهش یه سر بزن برگرد، مرد خودش نمیتونه واسه خودش چیزی درست کنه. برو ناهارش رو بده بیا! حواس بابام اونقدر پرت بود که فکر کنم یادش نمیاومد دامادش آشپزه! به اجبار بابام سوار آژانس شدم و سمت خونه رفتم. کلید رو توی قفل چرخوندم و در خونه رو باز کردم.
کانال واتساپ همسریابی در سمت موبایل اژین که روی میز بود
موبایل کانال واتساپ همسریابی یه ریز زنگ میخورد و خبری از کانال واتساپ همسریابی نبود. کنجکاو شدم و کانال واتساپ همسریابی در سمت موبایل اژین که روی میز بود رفتم و با دیدن حرف اول تماس رو وصل کردم. صدای زنی رو شنیدم که با خوشحالی گفت: اژین جونم، این مرتیکه دیلاق رو فرستادم پی نخود سیاه دیشب که حالت رو روبه راه کردم و یکم پیش گفتی حالت بده، کانال واتساپ همسریابی در بلند شو بیا که واست سوپرایز دارم. با شنیدن کانال های واتساپ همسریابی حرفها که با عشوه و لوندی بیان میشد حس کردم نفسم یکباره قطع شد.
کانال واتساپ همسریابی دائم پشت تلفن هی میگفت: الو اژین؟ و من حتی نمیتوانستم داد بکشم و بگم تو دیگه کدوم آشغالی هستی؟ حس میکردم وجودم توخالی شده و فشارم افتاده، همانجا روی زمین نشستم و دوست داشتم همه اینها یه بازی باشه! دستم ناخوداگاه روی قفل صفحه موبایل کانال واتساپ همسریابی در چرخید و بازش کردم. با دیدن مسیجها و عکس یه زن غریبه کنار کانال واتساپ همسریابی حالت تهوع بهم دست داده بود. حتی به چشمهای خودمم ایمان نداشتم و داشتم انکار میکردم دیدن عکسها رو. چند دقیقه بعد اژین با رنگ عینهو گچ و دستی که با پارچه سفیدی که غرق خون بود بسته بود توی چارچوب در ظاهر شد. با دیدن من با تعجب پرسید: کانال واتساپ همسریابی دائم اومدی؟ سرم رو بالا آوردم و به قیافه پکر و دست خونیش نگاه کردم ولی نه دلم براش لرزید