اومد تا نجاتم بده! آرشام اومد جلو و ثبت نام سایت همسریابی دوهمدم رو زیر مشت و لگد گرفت -عوضی! تو میخواستی به ترالن من دست درازی کنی؟! از شنیدن کلمه ترالن من قند تو دلم آب شد. داشت به قصد کشت پسره رو میزد که پلیسا اومدن و مانعش شدن. آرشام برگشت و نگاهی به من انداخت. جلوتر اومد، دستاش رو باز کرد و پریدم بغلش و با صدای بلند گریه کردم. سرم رو نوازش میکرد و با دستای گرمش به وجودم زندگی تزریق میکرد. -ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم برم، گریه نکن! ثبت نام سایت همسریابی دوهمدم ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل بمیره و تو رو... دستم رو گرفتم جلوی دهنش که این کلمه رو به زبون نیاره. با داغی لبهاش انگشتهام رو سوزوند و به دستهام ب وسه زد.
خودم رو محکم بهش فشردم و نفهمیدم کی توی بغلش از هوش رفتم. *** چشمام رو که باز کردم سرم به دستم وصل بود. نگاهم رو دور و اطراف اتاق چرخوندم. ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم دستم رو گرفته بود و خوابش برده بود، موهای خوش حالتش روی پیشونیش ریخته بود. دلم میخواست دستم رو جلو ببرم و بین موهاش فرو کنم. چند لحظه گذشت تا آرشام چشماش رو باز کرد و به من نگاه کرد. -بیدار شدی؟!
ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدم خیلی نگرانت بود.
تو که من رو ترسوندی ترالنم! -ببخشید! -ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدم خیلی نگرانت بود. زنگ زدم بهش گفتم حالت خوبه و گفت که زودتر بریم خونه.
میرم با دکترت حرف بزنم. -باشه. ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل رفت تا با دکتر حرف بزنه و منم غرق افکارم شدم. روشکر از دست سلطانی نجات پیدا کردم، خیلی بیرحم بود! اینجور دختری ندیده بودم که به همجنس خودش هم رحم نکنه! آرشام در اتاق رو باز کرد و داخل اومد. -بلندشو کمکت کنم لباسات رو بپوشی. دکتر گفت مرخصی؛ فقط باید استراحت کنی. -میشه یه پرستار صدا کنی؟! ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدم اینجوری راحت نیستم. بهم نگاه کرد و سرش رو تکون داد و بیرون رفت. یکی از پرستارا اومد و کمکم کرد تا لباسام رو بپوشم. در اتاق رو باز کردم و بیرون رفتم.
ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل روی صندلی نشسته بود
ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل روی صندلی نشسته بود. من رو که دید از جاش بلند شد و اومد دستم رو گرفت. گرمی دستاش به وجودم تزریق میشد و حالم رو دگرگون میکرد. با هم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه حرکت کرد. وقتی رسیدیم مریم جون از در سالن بیرون اومد و محکم بغلم کرد. -الهی قربونت برم دخترم، رو شکر سالم و سرحالی! -ببخشید نگرانتون کردم. -دیگه از این به بعد بدون آرشام بیرون نمیری، فهمیدی؟
ثبت نام سایت همسریابی دوهمدم. با هم به سمت داخل خونه رفتیم و فرزانه و کوکب خانم هم بغلم کردن و رو شکر گفتن. ثبت نام سایت همسریابی دوهمدم صبح با صدای ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم گوشیم از خواب بیدار شدم و رفتم حموم تا دوش بگیرم. از حموم که اومدم بیرون دیدم فرزانه نشسته رو تختم و به قاب عکس ثبت نام سایت همسریابی دوهمدم و مامانم نگاه میکنه. -کی اومدی؟ با صدام برگشت به طرفم و گفت: -اومدم صدات کنم، مریم جون کارت داره. -باشه عزیزم، برو لباس عوض کنم میام. باشهای گفت و از اتاق بیرون رفت.
پیرهن لیمویی رنگم رو که تا روی زانوم بود با شلوار خونگی بنفشم رو از کمد برداشتم و پوشیدم. موهامم با سشوار خشک کردم و شال بنفشم رو سر کردم. از پلهها رفتم پایین، مریم جون روی مبل نشسته بود. من رو که دید بهم اشاره کرد که برم سمت اتاقش و خودش هم از جاش بلند شد و راهی اتاقش شد. وارد اتاق شدم و روی تختش نشستم. در رو بست و اومد کنارم نشست. -اتفاقی افتاده مریم جون؟ -ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدم که نه؛ اما یه چیزی باید بهت بگم! -ثبت نام سایت همسریابی دوهمدم! گوشم با شماست. -راستش رو بخوای دخترم دیشب گالره زنگ زده بود؛ مثل اینکه احسان از تو خوشش اومده؛ برای همین به مادرش گفته تو رو براش خواستگاری کنن. از حرف مریم جون خیلی تعجب کردم. چرا خودم نفهمیدم که احسان بهم ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم داره؟! اما... من که آرشام رو دوست دارم.