به خاطر توجه زیاد تلگرام ازدواج موقت در این مدت وزنم بیشتر شده بود و در کانال تلگرام ازدواج موقت خانم حسینی پنج ماهگیم به سر می بردم.انگار عزیز دلم مادرش رو درک می کرد که ازاری برایم نداشت. این موضع باعث تعجب پزشکم هم حتی شده بود. به هیچ چیز خاصی ویار نداشتم و نسبت به بوی غذاها واکنش نشان نمیدادم. چیزی به عید نمانده بود و ان روز اخرین روزی بود که در دانشکده کالس داشتیم. کالسهای تلگرام ازدواج موقت سه روزی بود که تمام شده بود و من بنفشه هم به علت مهم بودن
کانال تلگرام ازدواج موقت خانم حسینی رو به خودمان دادیم
- جلسه و اصرار بیش از حد استاد که سختگیری شدیدی در مورد حضورمان داشت زحمت حضور در کانال تلگرام ازدواج موقت خانم حسینی رو به خودمان دادیم. با اینکه چیزی به بهار نمانده بود اما هوا هنوز سردی خودش را داشت.
- بر حسب اتفاق ان روز مانتویی پوشیده بودم که کمی از برامدگی شکمم رو مشخص می کرد و با اینکه کسی از دوستانم متوجه این موضوع نشده بنفشه سر به سرم می گذاشت و این مسئله را گوشزد می کرد. حرفهایش به خنده ام انداخته بود و چیزی در دلم غوغا می کرد. از صبح تلگرام ازدواج موقت روز دلشوره خاصی به سراغم امده بود و نمی دانستم موضوع از چه قرار است. برای همین زیاد به حرفهای بنفشه اهمیتی نمی دادم و او هم بی توجه به اوضاع من حرفهایش رو تکرار می کرد. سر به زیر انداخته بودم و کالسورم رو به سینه ام چسبانده بودم و با خودم هر تلگرام ازدواج موقت اصفهان که بلد بودم رو می خواندم و در دل دعا میکردم اتفاق خاصی نیفتد. همین که از محوطه دانشگاه خارج شدیم سر بلند کردم و نفس عمیقی کشیدم که بی اختیار نگاهم در دو جفت چشم سیاه گره خورد. پاهایم به زمین چفت شد و دهانم نیمه باز ماند. در دلم غوغایی به پا شده بود.
- همان لحظه جنینم لگد محکمی به پهلویم زد و پهلویم شدیداً تیر کشید. بی اختیار ابروانم در هم گره خورد و تلگرام ازدواج موقت مشهد از دستم افتاد و با دستم پهلویم رو گرفتم. بنفشه که متوجه من بود با وحشت دستم رو گرفت و گفت: -چی شده تلگرام ازدواج موقت ایرانیان؟ هنوز تلگرام ازدواج موقت رو ندیده بود. اشک در چشمانم حلقه بست و با بی قراری با دست به او اشاره کردم که چیزی نیست. اما درد وحشتناکی در پهلویم پیچیده بود. بی اختیار با صدای ارامی زمزمه کردم: -مامان جون چی شد؟ بنفشه که برای برداشتن تلگرام ازدواج موقت ایرانیان خم شده بود نگاهم کرد و اشکی که در چشمانم حلقه بسته بود رو دید و در حالی که لبخند می زد گفت: -وای چه نازنازی. لبخند زدم و سعی کردم بی اهمیت به درد پهلویم صاف بایستم. دوباره نفس عمیقی کشیدم و کالسورم رو از دست بنفشه گرفتم که همان لحظه او نگاهش به تلگرام ازدواج موقت اصفهان افتاد و دست من رو که در دستش بود سخت فشرد.
کانال تلگرام ازدواج موقت خانم حسینی را دیدم
- من هم سر بلند کردم و کانال تلگرام ازدواج موقت خانم حسینی را دیدم که به سمت ما می امد. با اینکه سعی میکردم خوددار باشم اما دست خودم نبود و بی تابی می کردم. پهلویم هنوز تیر می کشید. با خودم گفتم که چطور در طول این مدت همچین کاری نکرده بود و تلگرام ازدواج موقت مشهد با دیدن باباش شیطنتش گل کرد. از این فکر خنده ام گرفت و سر تکان دادم و حاال دیگر سروش درست روبروی ما رسیده بود. -سالم بنفشه. پوزخند بر لب داشت و به چشمانم نگاه کرد و من بی اختیار پیشدستی کردم و زیر لب سالم کردم.
- او هنوز نگاهم می کرد بی انکه جواب سالمم رو بدهد که کانال تلگرام ازدواج موقت زمزمه وار گفت: -سالم تلگرام ازدواج موقت اصفهان اینجا چی کار می کنی؟ کانال تلگرام ازدواج موقت ارومیه باالخره نگاه از صورت من گرفت. با خودم گفتم که چقدر بی اعتناست. چقدر بی تفاوتست. برخالف او دل در سینه ام چنان بی تابی می کرد که چیزی به فریاد زدنم نبود. دستم رو به سمت گلویم بردم و از زیر مقنعه دستم رو روی گلویم فشردم تا بلکه راه نفسم باز بشه.صدای تلگرام ازدواج موقت اصفهان مانند جویبار ارامشی بر اتش اضطرابم فرو ریخت و ارام گرفتم. حتی فرزندم در بطنم ارام گرفت. با این حال هنوز ضربه های ارامی به شکم و پهلویم می زد. انگار او هم متوجه شده بود. -احمد باهام تماس گرفت و گفت که می خواسته بیاد دنبالت و مثل اینکه کاری براش پیش اومده و نمی تونه بیاد. برای همین از من خواست بیام تلگرام ازدواج موقت ایرانیان برسونمت. جایی میخواستی بری؟ کانال تلگرام ازدواج موقت با تعجب به من نگاه کرد و من با خودم گفتم که چطور او به من نگفته که احمد به دنبالش می اید. تلگرام ازدواج موقت مشهد لحظه ای بعد ارام شد و در حالی که دستش رو به روی پیشانی اش می گذاشت لبخند زنان گفت: -کانال تلگرام ازدواج موقت ارومیه اره. فراموش کرده بودم.