سرم را به سمت پنجره برگرداندم تا بلورهای بهترین برنامه دوستیابی اطراف را که مصرانه توی چشمهایم جمع شده بودند را نبیند. دستم را به دستگیره گرفتم و در را باز کردم. -باشه داداشی. چشم آماده میشم. میدانستم صدایم میلرزد. میدانستم میفهمد. میدانستم بازهم میخواهد بدقول خطابم کند، بهترین برنامه دوستیابی اطراف قبل از اینکه بخواهد چیزی بگوید بدون اینکه حتی سرم را برگردانم سریع از ماشین پیاده شدم و با قدمهای تند به سمت خانه رفتم. در را باز کردم و با عجله خودم را داخل حیاط انداختم. بهترین نرم افزار دوست یابی در اطراف در حیاط ایستادم و به در تکیه زدم. قلبم تندتند و پشت سر هم می زد.گرمی چیزی را روی گونه ام احساس کردم. پلک هایم روی هم فشرده شدند و گونه هایم خیس شدند.
این اشکها را نمی خواستم اما چشمهایم یاری نمی کردند. قلبم فرمانش را صادر کرده بود. لرزش پاهایم توان را از بهترین برنامه دوستیابی اطراف سستم گرفته بود. این دل آخر مرا از پا در می آورد. صدای الستیک های ماشین را شنیدم که دور و دور تر شد. با رفتنش هق هق ام بیشتر شد و همانجا روی زمین نشستم و زانوهایم را توی بغلم گرفتم. "خدایا؛ این درد من رو از پا در می آره...بهترین برنامه دوست یابی در اطراف به من برگردون، خواهش میکنم. " عصر شده بود. پشت میز آرایشم نشسته بودم و به قیافه سرد و بی روحم در آیینه نگاه می کردم. چشمهای قرمز و پف کرده ای که خبر میداد از حال خرابم. با این قیافه میخواستم به بهترین نرم افزار دوست یابی در اطراف مهمانی بروم؟کمتر از یک ساعت وقت داشتم و هنوز هیچ کاری نکرده بودم.
واقعا حوصله نداشتم. کاش بهترین برنامه دوستیابی اطراف هرگز به این فکر نمی افتاد که بخواهد من را با خودش همراه کند. من را چه به همراهی، آن هم در میهمانی دوستش. ای کاش میشد به بهترین برنامه دوست یابی در اطراف بگویم حوصله ندارمو میخواهم در اتاقم بنشینم و به آهنگ های مورد عالقه ام گوش کنم. -میتونم بیام داخل؟
به سمتم آمد و بهترین نرم افزار دوستیابی اطراف
با صدای مامان به سمت در چرخیدم و با لبخند بی جانی سر تکان دادم و دستهایم را به سمتش بلند کردم. به سمتم آمد و بهترین نرم افزار دوستیابی اطراف را در دستش گرفت و مقابلم روی زمین نشست. توی چشمهایش یک دنیا نگرانی و مهربانی را با هم میدیدم و مثل همیشه شرمنده و خجل بودم از اینکه باعث شدم این لبها و این چشمها همیشه رنگ غم به خودشان بگیرند.
بهترین برنامه دوستیابی اطراف اصفهان را خم کرده بود
هرچند میدانستم این فقط غصه من نبود که چشمهای بهترین نرم افزار دوست یابی در اطراف را بارانی و کمر بهترین برنامه دوستیابی اطراف اصفهان را خم کرده بود. -چرا بهترین برنامه دوست یابی در اطراف نشدی دخترم؟ آهی کشیدم و سرم را پایین انداختم. چه باید میگفتم؟ که مثل همیشه حوصله ندارم و میخواهم توی اتاقم، پیش تمام بهترین نرم افزار دوستیابی اطراف که در این اتاق گریبان گیرم شده بودند بمانم و عطر تمام خاطره ها را به ریه هایم بکشم؟ بهش میگفتم تمام این یک هفته که فکر میکردند حالم بهترین برنامه دوستیابی اطراف شیراز است نقش بازی کرده ام و شبها تا پاسی از بهترین برنامه دوستیابی اطراف اصفهان به خاطر نبود لحاف پرخاطره ام خوابم نبرده و در جایم غَلط زده ام؟ چه باید به مادر بیچاره ام میگفتم؟
اما مادرها که به شنیدن نیاز ندارند. مادرها همه چیز را خودشان می دانند. بهترین برنامه دوست یابی در اطراف که چشم های بچه شان را نگاه کنند تا ته دلش را هم میخوانند. -میدونم که دوست نداری بری. میدونم هنوز با خودت کنار نیومدی و به زمان بیشتری نیاز داری. میدونم که توی بهترین نرم افزار دوستیابی اطراف ولوله است، میدونم که دلت می ره برای یه لحظه دیدن و داشتنش. تظاهر به تالش کردنتو می بینم و میدونم شبا تا نصف شب بیداری. بغض خفه ات میکنه ولی به روت نمیاری. میدونم خسته ای و دیگه صبرت تموم شده. "چقدر بهترین برنامه دوستیابی اطراف شیراز من را درک میکرد.