خود کامیار شروع به ایران زندگی سایت ازدواج کرد و بعد از اینکه از پدر و مادرش اجازه خواست بهار رو از مادر خواستگاری کرد. حس میکردم اون شب باید هر لحظه بیشتر متعجب میشدم و تمام تصوراتم راجع به خواستگاری اشتباه از آب در می اومد. مادر در حالی که نگاهش ناراحت نشون میداد اما از ادب و احترام کامیار روش نمیشد ایران زندگی سایت ازدواج به زبان بیاره. با اینکه در این جور مواقع میدونستم مامان زیر لب این طور افراد رو به بی ادبی متهم خواهد کرد اما واقعاً کامیار کامالً با ادب و محترم بود. جایی برای این موضوع نداشت.
ایران زندگی سایت ازدواج تهران هم برخالف آنچه در فیلم ها دیده بودم
ایران زندگی سایت ازدواج تهران هم برخالف آنچه در فیلم ها دیده بودم و در تصورم داشتم که افراد در آن شب ابتدا باب سخن رو از آشناییت و اب و هوا شروع میکنند و بعد از اینکه کل طایفه رو احوالشان رو پرسیدند از مراسم خواستگاری صحبت میکنند و آن هم اشاره ای کوچک دیدم که او مستقیم سر اصل موضوع رفت و مادرش ایران زندگی سایت ازدواج تهران تمامی مادرها از داشته ها و نداشته ها و نرخ مهریه و شیر بها سخن نگفت و رو به مادر در حالی که هیچ نوع تظاهری در رفتارش نبود گفت که از وصلت با ایران زندگی سایت ازدواج خوشحال میشند و بهار رو مثل دختر خودش دوست داره. حس میکردم اگر باز هم اونها صحبت کنند دیر یا زود من از شدت تعجب شاخ در خواهم اورد و دهانم هر لحظه باز و باز تر میشد. نگاهم رو با تعجب به بهار و کامیار میدوختم که ایرانی زندگی سایت ازدواج با متانت سر تکون میداد و با اشاره به من میگفت که دیدی؟
و من ایران زندگی سایت ازدواج تهران باورم شده بود که انها تافته جدا بافته هستند. نمیخواستم بگویم بی احترامی میکردند نه خیلی هم راحت بودند و به راحتی از خودشان پذیرایی میکردند و صمیمی بودند. انگار که سالیان سال بود که ما رو میشناختند و کامیار زمانی که سکوت رد جمع حکم فرما شده بود مهربانانه رو به ایرانی زندگی سایت ازدواج کرد و از درسم پرسید چیزی که در نظر من محال بود و حتی با شیطنت و طنز گفت که هیچ پارتی بازی در درسها نیست و ما باید هوای درسمون رو دشاته باشیم.رفتارش برخالف چیزی که سابق از او دیده بودم گرم و مهربان بود. میددیم که مامان لب باز میکرد تا حرفی بزنه اما باز هم با خجالت سر پایین می انداخت و لب فرو میبست مطمئن بودم که میخواهد در مورد جهیزیه یا ایران زندگی سایت ازدواج صحبت کند اما به راستی سایت ایران زندگی ازدواج اونقدر محترم بودند که نمیشد در رابطه با این مسائل صحبت کرد.
کامیار با نیم نگاهی که به بهار کرد و بهار که با سر به او اشاره ای کرد رشته ایران زندگی سایت ازدواج تهران رو در دست گرفت و گفت که منزلی دارد
هیچ نیازی به ایرانی زندگی سایت ازدواج ندارد
که هیچ نیازی به ایرانی زندگی سایت ازدواج ندارد. حتی او کوچکترین اشاره ای به منطقه منرلش نکرد و با این حرف مادر نفس راحتی کشید و با تعارف گفت که نمیتونه این موضوع رو قبول کنه و اما مادر و پدر کامیار با احترام او را راضی کردند که این مسائل اصالً برای انها اهمیتی نداره. سایت ایران زندگی ازدواج شب من تنها ناظر بودم و چیزهایی رو که میدیدم باورم نمیشد. دسته گل شیک کامیار جلوی چشمم بود و فکر میکردم که اگر من به جای بهار بودم او را سرش میکوبیدم چون از ایرانی زندگی سایت ازدواج رز زرد استفاده کرده بود. رنگی که نشان از نفرت داشت. اما بهار به هنگام دیدن گلها با عالقه به کامیار نگاه کرد و مثل همیشه که از دیدن گلی ذوق زده میشد از او تشکر کرد و از سلیقه اش به خاطر انتخاب رنگ تشکر کرد.
در حالی که من داشتم این سمت از دیدن سایت ایران زندگی ازدواج گلها حرص میخوردم او ذوق میکرد و تشکر میکرد. وای من چقدر میان عقاید ما تفاوت هست. چقدر خواسته های ما با هم مغایرت داره. من زمین و بهار آسمون. با اینکه در نگاه مامان نارضایتی رو میدیدم او حرفی از مهریه و شیر بها نزد اما به درخواست مادر کامیار که میخواست برگزاری مراسم سایت ایران زندگی ازدواج رو به بعد از اتمام درس بهار موکول کننند رضایت داد. یعنی چیزی در حدود دو سال دیگر.آنها صحبت کردند که مراسم نامزدی رو هم بعد از اتمام ترم تحصیلی بگیریم. مامان چهره اش هر لحظه بیشتر از حرفهای سخاوتمندانه اونها در هم فرو میرفت.