گفت: -همون لینک ازدواج موقت رو وردار بیار این یکی که کمه! عصبی گفتم: با اخم نگاه ازش گرفتم و بهطرف لینک ازدواج موقت تلگرام رفتم. توی ذهنم اون جک مسخره که میگفت نون بیارین نونبه من چه! خودت برو بردار. من کار دارم. بیارین، آب تو گلوم گیر کرده رو مرور کردم و خندهی مزخرفی تحویل خودم دادم. به لینک ازدواج موقت پلهها که رسیدم با لینک کانال ازدواج موقت روبهرو شدم. لبخندی زد و گفت: -میای کمک؟
لینک گروه ازدواج موقت در تلگرام رو جمع کنیم
با دقت به چشمهای آبیش نگاه کردم. گفتم: -چه کمکی؟ -بریم لینک گروه ازدواج موقت در تلگرام رو جمع کنیم. سرم رو تکون دادم و همراهش راهی که اومده بودم رو برگشتم. چرا چشمهای لینک کانال ازدواج موقت اونقدر غم داشت؟ از برخورد من هنوز دلخوره؟ سیبزمینیها رو توی سبدش خالی کردم و بلند شدم. نزدیک آوینا رفتم و دستم رو روی بازوش گذاشتم. به طرفم چرخید. نگاه کلی به صورتش انداختم و پرسیدم: لینک گروه ازدواج موقت در تلگرام چیزی شده؟ لبخندی زد و گفت: -نه چهطور؟ مشکوک نگاهش کردم و گفتم: -هنوز از دستم ناراحتی؟ چشمهاش برقی زد و گفت: -هنوز نه؛ اما ازت ناراحتم. دستم رو گرفت کشید و روی صندلی نشوند.
کمی نگاهم کرد و گفت -لینک ازدواج موقت میخواد باهات صمیمی بشه! آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: -میخواد چیکار بشه؟ لبش رو با خنده گزید و گفت: -کاری نمیخواد بشه! میخواد یهکم باهات راحتتر باشه. اخم کمرنگی کردم و گفتم: -به اندازه کافی راحتیم دیگه. -یهکم راحت تر. سرم رو تکون دادم و گفتم: -لینک کانال ازدواج موقت تو دیگه چرا؟ تو که خودت خوب همهچی رو میدونی! با لبخندی که همیشه ضمیمهی صورتش بود جواب داد: -آره؛ چون میدونم میگم. تو نمیخواد کار خاصی بکنی فقط وقتی باهات حرف میزنه مثل من و ندا باهاش برخورد کن. مثل ندا! ندا قضیهاش لینک ازدواج موقت با شماها فرق میکنه. سرم رو کج کردم و با بیمیلی گفتم: -خیلی خب. باشه. خوشحال دستم رو فشرد و بلند شد. از جام بلند شدم. همزمان با بلند شدنِ من، ندا وارد آشپرخونه شد. مرموز به لبخند بزرگ روی لبش نگاه کردم. پالتوم رو به طرفم گرفت و گفت: -بپوش. سوالی نگاهش کردم و پرسیدم: -چرا؟
لینک گروه ازدواج موقت جیگر گرفتن کوفت کنین
تندتند پلک زد و تندتند گفت: لینک ازدواج موقت تلگرام بهخاطر خون زیادی که از دماغ شما خارج شده لینک گروه ازدواج موقت جیگر گرفتن کوفت کنین تا حالتون بیاد سرجاش. تک خندهای کردم و گفتم: -چی؟ چرخوندم و لینک کانال ازدواج موقت در ایتا پالتوم رو تنم کرد و گفت: -لینک ازدواج موقت تلگرام حرف رو یک بار به بچه آدم میگن. بیا بریم تو ایوون وقتی کوفت کردی میفهمی چی گفتم. همراه ندا بهطرف در رفتیم و وارد ایوون شدیم. به محض خروجمون، بوی جگر پخته شده توی بینیم پیچید. با لذت بو کشیدم. به لینک ازدواج موقت تلگرام و جیکوب که پای منقل کوچیکی نشسته بودن و دورشون پر از دود بود خیره شدم. تازه حرف ندا رو متوجه شدم. مثل اینکه فکرم خیال باطلی بیش نبوده!
نگاهم روی لینک کانال ازدواج موقت در ایتا ثابت موند. عینکش رو روی موهاش جا داده بود و با چشم نیم بسته بادبزن توی دستش رو تکون میداد. حس داغی بزرگ رو، روی قلبم داشتم. نفسم رو از ته دل بیرون فرستادم و نگاهم رو لینک کانال ازدواج موقت سبحان گرفتم و به باغ تاریک خیره شدم. تازه معنی حرفی که توی آشپرخونه زد رو فهمیدم. چرا دست از سرِ من برنمیداری؟ چرا نمیذاری لینک گروه ازدواج موقت فراموشت کنم؟ چرا کاری نمیکنی که ازت متنفر بشم؟ چرا اینطوری میکنی؟ توی حالواحوال خودم بودم که سیخی جلوم گرفته شد. نگاهم رو از سیخ گرفتم و به لینک کانال ازدواج موقت در ایتا خیره شدم. بفرما! همین االن داشتم چی میگفتم؟ چرا به حرفم گوش نمیدی؟ سیخ رو به دستم داد و گفت: -بخور. و رفت. همین! به سیخ توی دستم نگاه کردم. یعنی حرفهام رو شنید؟ نتونستم آب دهنم رو کنترل کنم. جگر رو از سیخ درآوردم و توی دهنم گذاشتم و با چشمهای بسته جویدمش. نفهمیدم که کی تمام بچهها اومدن توی ایوون و با صحبت کردناشون همچین لینک کانال ازدواج موقت سبحان رو درست کردن. اینقدر ذهن و فکرم پرت جیگر و ایمان و احساسمون بود که از اطرافم غافل شدم