ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل بیتا
بیتا
37 ساله از اردبیل
تصویر پروفایل فرناز
فرناز
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
32 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل سکینه
سکینه
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل امیر
امیر
58 ساله از کرج
تصویر پروفایل مهران
مهران
49 ساله از شهریار
تصویر پروفایل سودابه
سودابه
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل شهرام
شهرام
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل دلوین
دلوین
31 ساله از تهران
تصویر پروفایل مرتضی
مرتضی
46 ساله از کرج
تصویر پروفایل فرزین
فرزین
32 ساله از تهران

لیست کانال های دوستیابی واتساپ

کانال های دوست یابی در واتساپ خوب میشم...بهتر میشم...عالی میشم...همینجا...زیر سقف این آسمون..با حضور این ستاره ها...کانال های دوستیابی واتساپ قول میدم..

لیست کانال های دوستیابی واتساپ - دوستیابی واتساپ


تصویر لیست کانال های دوستیابی واتساپ

خیلی خوبم. نگاه عمیقی بهم انداخت و گفت: -با همه آره..با منم آره؟ کانال های دوستیابی واتساپ را گزیدم و سرم را پایین انداختم. همیشه وقتی دروغ میگفتم مچم را میگرفت. دلم میخواست این بار نگاهم با زبانم یاری کند. اما باز هم شکست خوردم. بعد از اینهمه سال هنوز نفهمیده بودم که از کجا تشخیص میدهد کی دروغ میگویم و کی راست. نفس عمیقی کشیدم و آرام گفتم: -نیستم...نه خوبم...گروه واتساپ دوست دختر بهترم...بدم..برنامه دوستیابی واتساپ رایگان...داغونم... سرم را بلند کردم و بغضم را به زحمت و سختی قورت دادم و ادامه دادم: -کانال های دوست یابی در واتساپ خوب میشم...بهتر میشم...عالی میشم...همینجا...زیر سقف این آسمون..با حضور این ستاره ها...کانال های دوستیابی واتساپ قول میدم..

یه روزی خیلی بهتر میشم. خیلی خیلی بهتر میشم. قول میدم بابا! دوباره به آغوشش پناه بردم و خودم را میان سینه اش مخفی کردم. بغضم در آغوش پر مهرش شکست و من تا جایی که نفس داشتم اشک ریختم و اشک ریختم. تا اینکه آرام شدم. گروه بیوه واتساپ آرام که انگار از کانال های دوست یابی در واتساپ جدا شده بودم. بابا سرم را از روی سینه اش برداشت و به خودش به سمت صندلی ها کشید. کنار خودش نشاندم و دستانم را میان دستانش گرفت. نگاهم نمی کرد و به دستهایمان زل زده بود. -چند روزه میخوام بیام و باهات صحبت کن م ولی نمی دونم از چی بگم و چطوری بگم. نفس عمیق کشیدنش را دیدم و تمام حرفهایی که می خواست بزند را پیش بینی کردم.

برنامه دوستیابی واتساپ رایگان آرامی به دستم وارد کرد

برنامه دوستیابی واتساپ رایگان آرامی به دستم وارد کرد و نگاه گذرایی بهم انداخت و دوباره به دست هایمان خیره شد. -از اینکه من رو نبخشیده باشی می ترسم. از اینکه به خاطر اشتباهات منِ پدرت این همه زیر بار سختی رفتی و.. کانال های دوست یابی در واتساپ حرفش پریدم. خودم را نزدیک تر کردم و جای دستهایمان عوض شد. حاال من دستانش را میان دستانم گرفتم و لب زدم: -بابا جونم...کانال های دوستیابی واتساپ میکنم دیگه هیچ وقت...هیچ وقت این گروه واتساپ دوست دختر رو نزنین..باشه؟ هر اتفاقی برای یه دلیلی می افته...

شاید من هنوز اون دلیل رو کشف نکردم. هیچ چیزی تقصیر شما، آتیال یا مامان نیست. من هم مقصر نیستم..تقدیر این بوده و بس. نگاهش را باال کشید و من سرخوردگی را در آنها دیدم. طاقتش را نداشتم و قبل از اینکه دوباره چشمهایم هوای باریدن بگیرند، بلند شدم و به آرامی دستانم را از دستانش بیرون کشیدم. شب بخیر آهسته ای گفتم و به اتاقم رفتم. روی تختم خزیدم و لحافم را در آغوش گرفتم. برنامه دوستیابی واتساپ رایگان لحاف دوست داشتنیم را. همان که نفسم به عطر نشسته رویش بند بود. پاهایم را توی شکمم کشیدم و لحافم را محکم بغل کردم. نای فکر کردن به چیزی نداشتم. ذهنم خسته بود، گروه بیوه واتساپ خسته. پلکهایم سنگین شدند و چشم هایم را روی هم گذاشتم. تصاویر مبهم پشت پرده چشم هایم را پس زدم و در خلسه ای به نام خواب فرو رفته، و دچار بی حسی مطلق شدم. یک صبح دیگر از راه رسیده بود.

گروه واتساپ دوست دختر می دانستم دوباره روز پر دردی را سپری خواهم کرد

چشم هایم را بار نکرده گروه واتساپ دوست دختر می دانستم دوباره روز پر دردی را سپری خواهم کرد. سر جایم نیم خیز شدم و لحافم را از رویم کنار زدم. کانال های دوستیابی واتساپ عادت چند وقته ام لحافم را در آغوش گرفتم و محکم به خودم فشارش دادم. بوییدمش و بوسیدمش. هنوز عطرش روی لحافم مانده بود. عطر آنهمه خاطره، عطر حضور " او". بعد از گذشت کانال های دوست یابی در واتساپ همه وقت هنوز دلم نیامده بود حتی برای یک بار هم  را بشورم. ردی از سیاهی و لک رویش نشسته بود اما، اما میترسیدم. میترسیدم دیگر هیچ وقت این عطر دلنشین را به مشامم نکشم. میترسیدم یادم برود آنهمه خاطره چه عطری داشت. میترسیدم این عطر دلنشین نه تنها از مشامم بلکه از یادم هم برود. اشک هایم دوباره به چشم هایم هجوم آوردند. گروه بیوه واتساپ همیشگیم دوباره به سراغم آمده بود.

مطالب مشابه