اما االن همچین قربون صدقه مراکز همسریابی در اصفهان که آدم فکر میکنه چقدر انسان مهربون و شریفی هستش. با این فکر لبخند مزحکی به لب نشوندم و پشت سر مراکز همسریابی اصفهان گفتم: -خواهش میکنم. به اصرار میخواست که ما رو به داخل پذیرایی ببره تا ما هم دمی استراحت کنیم. هیچ مشتاق نبودم به داخل سالن برم از این رو پشت به او کردم و خودم رو با شستن پیش دستی ها مشغول کردم که صدای بهار رو شنیدم. -باشه موسسه همسریابی اصفهان اینقدر شرمندمون نکیند. شما برید من و پاییز هم خدمت میرسیم.
به مراکز همسریابی در اصفهان اگه نیاید ناراحت میشم ها. زود بیاید من منتظرم. مراکز همسریابی اصفهان گفت: -چشم فیروزه خانم شما تشریف ببرید مهمونها منتظرتون هستند.
رفتن موسسه همسریابی اصفهان به سمت بهار برگشتم
با رفتن موسسه همسریابی اصفهان به سمت بهار برگشتم که دیدن لپهای گل انداخته اش خنده ام گرفت. پرسیدم: -چرا اینقدر قرمز شدی؟ -وای مردم از خجالت. چقدر تعارف تیکه پاره میکنن. -مراکز همسریابی اصفهان یعنی میگی بریم؟ سرش رو بلند کرد و به چشمام نگاه کرد. -اگه دوست نداری نیا من میرم زودی هم برمیگردم. اول خوشحال شدم. اما بعد نمیدونم چه حسی مجبورم می کرد که من هم برم. دوست داشتم چهره پری رو در لباس جشن تولدش ببینم. دلم میخواست ببینم مراکز همسریابی در اصفهان چطور نگاهش میکنه.
کنجکاوی مرموزی زیر پوستم دوید و با موسسه همسریابی در اصفهان عادی گفتم: -نه تنها که بده. منم میام.. .. دست بهار رو گرفتم و بی صدا از آشپزخونه خارج شدیم و با قدمهایی سست به سمت پذیرایی به راه افتادیم. در قلبم حسی مرموز وجود داشت. دوست داشتم برگردم و پری رو نبینم اما باز هم حسی مجبورم میکرد که برم و او را ببینم. باالخره دیدمش. در مینیژوپی صورتی رنگی چهره تیره اش جذابتر به نظر میرسید. آرایش غلیظی روی صورتش نشسته بود و موهاش رو به طرز زیبایی آراسته بود و یک سمت شونه اش ریخته بود. لبخندی مزحک در تمام مدت روی لبش بود و با دیدن هر کسی لبخندش رو پررنگتر میکرد و با دستش به او اشاره میکرد. دخترها و پسرها در هم میلولیدند و با موزیک تند میرقصیدند. با بهار گوشه ای از سالن ایستادم و به آدمهایی که اونجا در جمع بودند نگاه میکردم. هیچ حسی نداشتم. نه خوشحال بودم نه غمگین اما نمیدونستم چرا با چشمم دنبال کسی می گردم که پیداش نمیکردم. برای لحظه ای نگاهم روی صورت مهتابی رنگی ایستاد. بی اختیار حس کردم که تمام بدنم یخ کرد. یعنی نگاه من به دنبال سروش بود؟ چرا؟
مرکز همسریابی اصفهان بلند کرد
چرا چشمام دنبالش بود و با دیدنش آروم گرفتم؟ در گیرودار احساساتم بودم که مرکز همسریابی اصفهان بلند کرد و با دیدن من که میخکوب صورتش شده بودم مراکز همسریابی در اصفهان با تعجب و بعد با لبخند نگاهم کرد و در همون حال سرش رو برام تکون داد. بدون اینکه بخوام لبخند زدم. سعی میکردم نگاهم رو از صورتش بدزدم اما نمیتونستم. عجیب موسسه همسریابی در اصفهان بود که سروش هم مثل من نگاهش به صورت من بود. هر دو فارغ از دنیا و زمان به هم خیره شده بودیم. باز هم من بودم که بر احساسم غلبه کردم و سر به زیر انداختم. صدای بهار بود که کنار گوشم نجوا میکرد. -مراکز همسریابی اصفهان حس میکنم بزرگ شدی.. . مرکز همسریابی اصفهان بلند کردم و با تعجب نگاهش کردم. لبخندی زد و گفت: -نگاهت مثل همیشه نبود پاییز. سر تکون دادم و زیر لب گفتم: -دست خودم نبود. بهار صورتم رو بوسید و گفت: -این جور نگاه ها هیچ وقت دست خود آدم نیست.
دوست نداشتم ادامه بده و چیزی رو که قلبم رو میلرزوند رو به زبون بیاره. از موسسه همسریابی در اصفهان فکر مو بر تنم راست میشد. این باید از محاالت بود که من جز حس تنفر به کسی مثل مرکز همسریابی اصفهان دیگه ای هم داشته باشم. دوباره سر بلند کردم و نگاهم رو به مسیر قبلی دوختم. مراکز همسریابی موقت در اصفهان سر پایین انداخته بود و با لیوان شربتش مشغول بود. دوباره لبخند روی لبم نقش بست. در همین حین بود که صدای موزیک قطع شد و پشت بند اون صدای ریز و لوس پری در گوشم پیچید: -دختر خانومها و موسسه همسریابی در اصفهان پسرهای گل چند لحظه ساکت شید که میخوام همتون رو سورپرایز کنم. با اخم نگاهش کردم و حسی مثل حالت تهوع بهم دست داد. نمیدونستم چرا اینقدر از پری بدم میومد.