همه به سام نگاه کردیم. با اطمینان گفت: -چرا! خودم منفجرش کردم! ندا: خب دیگه جنازهای نبوده که بخواد به پزشکی قانونیای چیزی نشون بده. نریمان: شبکه های همسریابی واتساپ نیست چطوری فهمیده، مهم اینه که اون االن فهمیده و حتی شاید نقشهی ما رو هم فهمیده باشه. -پس یعنی؟ صدای شبکه های همسریابی تو سالن پیچید: -باید گولش بزنیم. همه با تعجب بهش خیره شدیم. لبخندی به همه زد و به من یه چشمک گنده زد. شبکه های همسریابی ایتا آبی رو که خورده بودم روی عسلی گذاشتم و روی مبل، روبهروی جنی که چهرهش با خودم مو نمیزد نشستم. تکیه دادم و به همزادم خیره شدم. چه شباهت عجیبی! یعنی واقعا من این شکلیام؟
شبکه های همسریابی واتساپ شبکه های همسریابی هیچ تفاوتی با هم نداشت
شبکه های همسریابی واتساپ شبکه های همسریابی هیچ تفاوتی با هم نداشت و تنها فرقمون توی لباسپوشیدن و ظاهرمون بود. من با لباسهای تولد شاهرخ بودم و اون تاپ سفیدرنگی پوشیده بود و کت نیمتنه مشکیرنگی روش بود و شلوار مشکی گشادی به پا داشت. موهاش رو هم دماسبی بسته شده بود. سعی کردم به پاهاش نگاه شبکه های همسریابی واتساپ چون هربار با دیدن پاهای اجنه احساس خیلی بدی بهم دست میداد. آها یه تفاوت دیگه هم داریم. شبکه های همسریابی اون جنه و به چای پا، سُم داره و من آدمم! به ارشیا نگاه کردم که با لبخند گندهاش گاهی به من و گاهی به همزادم نگاه میکرد. با دیدن صورتش خندهم گرفت. بعد از تزِ عجیب و غریبش، هلیا مسئولیت احضار جن رو به عهده گرفت و من فهمیدم هلیا جنگیره! اونقدر شوکه شدم که حد نداشت. اصال باورم نمیشد. و خالصه شبکه های همسریابی موقت جن و همزادی روبهروم نشسته که قراره به جای من برای دیدن باربد بره. البته اگه قبول کنه؛ یعنی مجبوره قبول کنه! خودم به شخصه نابودش میکنم اگه روی حرفم حرف بزنه. لبم رو گزیدم.
بیچاره نمیدونه شبکه های همسریابی ایتا چه غول بیشاخ و دمی نشسته!
بیچاره نمیدونه شبکه های همسریابی ایتا چه غول بیشاخ و دمی نشسته! نگاه گیجش رو بینمون که همه بااشتیاق نگاهش میکردیم، چرخوند و گفت: -شبکه های همسریابی بگین چرا شبکه های اجتماعی همسریابی رو آوردین اینجا؟ ندا با لبخند مرموزی که روی لبش جا خوش کرده بود، گفت: -مگه بده داری یکی شبیه خودت رو تماشا میکنی؟ بعد رو به هلیا کرد و گفت: -میتونی همزاد منم بیاری ببینمش؟ هلیا با خنده سرش رو تکون داد. گفت: خب بگو بیاد شبکه های همسریابی موقت دور هم باشیم یهکم حال کنیم. هلیا با لبخند گفت: نمیشه! -وا چرا؟ خودت االن گفتی میشه که. با خنده لبش رو گزید وگفت: -شبکه های اجتماعی همسریابی گفتم میتونم بیارمش؛ اما همزاد تو پلیده و نمیشه بیارمش! شبکه های همسریابی ایتا که تا اون موقع ساکت بود، با شنیدن این حرف زد زیر خنده. ندا حرصی به مبل تکیه داد. نمیدونم چرا حس کردم هلیا دروغ گفت. رو به همزادم که هنوز اسمش رو نمیدونستم، گفتم: -شبکه های همسریابی موقت رو نمیگی؟ صورت تکتکمون رو از زیر نگاه مشکوکش گذروند
بعد از مکثی گفت: -شبکه های همسریابی تلگرام. زیلوس! زیلوسم اسمه آخه؟ اینم مثل نارسوس آخر اسم »وس« داره! اگه کارم بهت گیر نبود میکشتمت. شبکه های همسریابی موقت درونم بهم تشر زد. این که گناهی نکرده. افکار مزخرفم رو پس زدم. لبخندی زدم و گفتم: -خب شبکه های همسریابی تلگرام... تو باید یه کاری برامون بکنی، البته برای شبکه های اجتماعی همسریابی اما خب. تیز نگاهم کرد و گفت: -خب؟ چیکار باید بکنم؟ -باید نقش من رو برای یه نفر بازی کنی! با تعجب نگاهم کرد و با صدای موجدارش گفت: -چیکار کنم؟! -به جای من میری شبکه های همسریابی موقت یه نفر! یهکم نگاهم کرد و بعد از اینکه مطمئن شد کامال جدی هستم، عصبی بلند شد و گفت: -شماها پیش خودتون چه فکری کردین؟ شبکه های اجتماعی همسریابی هرچه زودتر باید برگردم. ندا با شیطنت گفت: شبکه های همسریابی تلگرام چشمهاش رو بست و فکر کنم میخواست غیب بشه که جیکوب توی چشم به هم زدنی مچتموم درا بستهست، نمیتونی فرار کنی. دستش رو گرفت.