که صدای موبایلم بلند شد. با دیدن تصویر دانلود نرم افزار دوستیابی bumble روی صفحه گوشی ام، صدایم را صاف کردم تا متوجه عصبانیتم نشود. -سالم آتیال. -علیک سالم خانمی که اصال تحویل نمیگیری. متوجه حرفش نشدم بنابراین با دانلود برنامه bumble از گوگل پلی پرسیدم: -چی میگی؟
دانلود بامبل از بازار بوق میزنم اینجا؟
-سه ساعته دارم برا دانلود بامبل از بازار بوق میزنم اینجا؟دِ بیا سوار شو دیگه! با دهان باز شده به سمت اتومبیل مشکی رنگی که همچنان دانلود نرم افزار دوست یابی tinder می آمد برگشتم و به خاطر اینکه کمی جلوتر از ماشین حرکت میکردم توانستم راننده اش را از شیشه مقابل ببینم. همانطور گوشی به دست به سمتش رفتم که ماشین را نگه داشت. در را باز کردم و نگاهی به داخل اتومبیل انداختم. -تو حالیت نمیشه من از دانلود نرم افزار دوستیابی bumble شیشه های دودی هیچ جا رو نمیبینم چطور باید تشخیص بدم اینی که داره بوق میزنه داداشمه نه مزاحم؟
بهت که گفته بودم میام دنبالت باهوش. -بله گفته بودی باهوش ولی نگفته بودی قراره با ماشینی بیای که من به عمرم ندیدم سوارش بشی!
دانلود برنامه bumble از گوگل پلی گوشی رو ازگوشت بذار کنار
دانلود بامبل از بازار خوب حاال دانلود برنامه bumble از گوگل پلی گوشی رو ازگوشت بذار کنار من خیلی وقته قطع کردم. و با صدای بلند خندید. تازه م توجه شدم که تمام مدت گوشی را گوشیم نگه داشته بودم. خودم هم خنده ام گرفت و سوار ماشین شدم. کامل به سمتش چرخیدم و به نیم رخش نگاه کردم. -دانلود نرم افزار دوست یابی tinder این ماشین کیه؟ -مگه پرسیدی؟ چپ چپ نگاهش کردم. خوشش می آمد با من کل کل کند. -حاال که پرسیدم. ماشین کیه؟
مال یکی از دوستامه! -دست تو چیکار میکنه؟ جوابی نداد و از خیابان اصلی به سمت خانه دور زد. میدانستم وقتی جواب سوالی را نمیدهد یعنی دانلود نرم افزار دوستیابی bumble نباید بپرسم. طبق عادت این چند وقت اخیرم شانه هایم را باال انداختم و سرم را به شیشه تکیه دادم. دیگر خیلی وقت بود که روحیه فضولی و کنجکاوی کردن را نداشتم. بعد از "دانلود برنامه bumble از گوگل پلی" من خودم را گم کرده بودم. نگاهم را به خیابانها و آدمهایی که به سرعت از جلوی چشمانم گذر میکردن دوخته بودم. زندگی من هم یک روزی مثل اینها با سرعت میگذشت.
بدون سرعت گیر و ترمز، تمام روزهای خوبم دانلود نرم افزار دوست یابی tinder باد گذشته بود اما دوره تلخی هایم روی دور آهسته زندگی گیر کرده بود و و با هر قدم دست اندازی، سرعت گذر زندگی را آهسته تر میکرد. درجا میزدم، درست در تلخ ترین و نفس گیر ترین قسمت زندگی ام. غرق در همین افکارم بودم که ماشین ازحرکت ایستاد. خواستم پیاده بشوم که دانلود نرم افزار دوستیابی bumble دستم را گرفت و مانعم شد.
نگاهم را بهش دوختم. با حالت خاصی بهم نگاه می کرد. این حالت را میشناختم، میدانستم در چیزی که میخواهد بگوید خودش هم تردید دارد. میدانستم میترسد دانلود برنامه bumble از گوگل پلی چیزی که در دلش هست را برایم بازگو کند. فشار آرامی به دستش وارد کردم و لبخندی به صورت سرد و بی روحم چسباندم. -چیزی هست که بخوای بهم بگی داداشی؟ داداشی را کمی غلیظ گفتم تا به یادش و به یادم بیاورم یک روزهایی، فارغ از تمام فاصله هایی که امروز بینمان وجود داشت من یک داداشی داشتم که دنیا نداشت. نگاهش را برای چند لحظه ازم پنهان کرد و بعد دوباره با لبخند و مهربان نگاهم کرد و گفت: -عصری آماده باش میام دنبالت، دانلود نرم افزار دوست یابی tinder یه مهمونی ترتیب داده. میخوام که تو به عنوان همراهم بیای. دوستش؟ قلبم برای لحظه ای گرفت و نفسم بند آمد. او که دانلود بامبل از بازار می دانست من روی این واژه حساسیت پیدا کرده بودم. می دانست که وقتی جایی، کسی به اسم دوستش وجود دارد نباید من را با خود همراه کند.