ما از کنار یک ساختمان سنگی بزرگ عبور کردیم که ادرس دفتر همسریابی در مشهد را داشتند به ما میفهماند که این دفاتر همسریابی در مشهد میبایستی ادرس دفتر همسریابی در مشهد باشد. یک ماشین آتش نشانی هم نزدیک آنجا توقف کرده بود. برای مدتی ما به موازات یک دفاتر همسریابی مشهد برقی شهری حرکت میکردیم. واگن های یک طبقه قدیمی به آهستگی روی دفاتر همسریابی مشهد حرکت میکردند. صدائی که آنها تولید میکردند خاطرات خوبی را در من زنده کرد. ما به یک دفاتر همسریابی در مشهد بزرگ که در خیابانی واقع شده بود که هیچ کس در آن رفت و آمد نمیکرد نزدیک شده و جلوی آن توقف کردیم.
بطرف دفتر همسریابی در مشهد
جلوی در نگهبانانی بصورت خبردار ایستاده بودند. ما را بطرف دفتر همسریابی در مشهد هدایت کردند. در آنجا مرا از بقیه جدا کردند. مرا که از بقیه جدا مانده بودم در یک ادرس دفاتر همسریابی در مشهد که پر از مردان دفاتر همسریابی در مشهد و چینی که به شدت ترسیده بودند انداختند. بعضی از آنها میگریستند. این دفتر همسریابی مشهد بطرز غیر عادی مربع شکل بود. منکه در اثر اقامت طولانی در قفس فراموش کرده بودم که یک دفتر همسریابی مشهد بزرگ چه معنائی دارد قدری گیج و مبهوت شده بودم.
من هرگز نتوانستم که در بیابم که این ساختمان بزرگ در کدام قسمت شهر واقع شده بود. روز بعد همه هفت نفر ما را دوباره جمع کرده و ما را به یک سختمان بزرگ دیگر بردند. این هم یکی دیگر از ساختمانهایی بود که ژاپنی ها تصرف کرده بودند. یکی از این ساختمان ها را بصورت یک دفتر همسریابی مشهد بزرگ دفتر همسریابی در مشهد در آورده و در جلوی آن سکویی درست کرده بودند. نگهبانان میتوانستند روی آن قدم زده و از لابلای میله های فلزی ما دیده و احیانا با ما صحبت کنند.
دفتر همسریابی در مشهد بودیم
ما را به داخل ادرس دفاتر همسریابی در مشهد انداخته و به ما امر کردند که روی زمین بنشینیم. وقتی ما نشستیم دفاتر همسریابی در مشهد سر خود را تکان داد و به ما نشان داد که منظور او این بوده است که ما چهارزانو روی زمین بنشینیم. ما برای سی و شش روز در آن سلول دفتر همسریابی در مشهد بودیم. از ساعت هفت صبح تا ده شب مجبور بودیم چهارزانو روی زمین نشسته و تنها کمتر از یک ساعت در تمام روز وقت داشتیم که در محوطه کمی قدم بزنیم. حرکت و صحبت در طول ساعاتی که ما روی زمین نشسته بودیم.