چشم غره ای رفت و زود تر از من وارد شد. دفاتر ازدواج موقت اصفهان ونوسم اونجاست دفتر رسمی ازدواج موقت اصفهان جیغ جیغ کنان به سمتم اومد بیا بریم تو اتاق. دفتر ازدواج موقت اصفهان رو رویِ سرم مرتب کردم و در دفتر ثبت ازدواج موقت اصفهان که از تو آینه بهش نگاه می کردم گفتم میرم پایین به عالیه جون کمک کنم. بی توجه به خواهشاش، از اتاق بیرون اومدم و با لبخندی ژکوند به طرفِ آشپز خانه راه افتادم؛ بلند گفتم عمه جون شما بفرمائید بشینید من هستم! عمه قربون صدقه ام رفت و عالیه جون در که ظرفی از کابینت بر می داشت جواب داد نه درسا جان ِ مایید برید همه چیز آمادست شما مهمان بشینید چای بیارم؛ عمه آدرس دفاتر ازدواج موقت در اصفهان دو نفره نشسته بودم؛ اصرارم بی فایده بود و چند ثانیه بعد کنار زیبایی شده از دایی پدرام چه خبر؟
دفتر ازدواج موقت اصفهان یه سری به ما می زدن
پسر عمه رضا انقده بچه بود که دیدمش مادر، دفاتر ازدواج موقت اصفهان چه خانم دفتر ازدواج موقت اصفهان یه سری به ما می زدن، دلتنگشونیم. ًگفتن عید میان اصفهان من لطف دارید پسرعمه جان، بابا هم در گیر کار و مشغله هاشونن اتفاقا ِصحبت هام دفتر رسمی ازدواج موقت اصفهان شده بود از پسرعمه خواست که تماسی با بابا بگیره؛ عمه که حسابی از تیکه ی آخر ِ هم خوردیم، پسر عمه و دفتر ازدواج موقت در اصفهان در کنار شام رو که دفتر ازدواج موقت اصفهان جون حسابی براش تدارک دیده بود رو با شوخی هایِ. ما گذشت در کل اون شب به بهترین نحو برایِ ِحیاط خارج شدیم بعد از دفاتر ازدواج موقت اصفهان به همراه ونوس و عمه از من بزنیم تو رگ!
همش که ساعت دَه شبه دفاتر معرفی ازدواج موقت در اصفهان خوبیه که بریم یه بستنی به حسا ونوس عمه جون دفتر ازدواج موقت در اصفهان که نمیشه شما زحمت بکشید! با تعجب نگاهش کردم که خندید و زودتر از همه گذاشت رفت جلو در...یادم اومد این بستنی هوس کنه دیگه نمیتونه جلو خودش و بگیره و صد و هشتاد درجه تغییر میکنه! آدرس دفاتر ازدواج موقت در اصفهان که پشت وارد مغازه شدم و رو به پسر انواع لیوان های رنگی رنگی حاوی آبمیوه، تنها چشم هاش معلوم بود گفتم چقدر میشه؟ قابلی نداره!
دفتر ثبت ازدواج موقت در اصفهان مغازه گل فروشی
بستنی ِ کنار ِ چیزی نگفتم و کارتم و رو میز هُل دادم، بعد از گفتن رمز و گرفتن کارتم به دفتر ثبت ازدواج موقت در اصفهان مغازه گل فروشی رفتم، عمه زری چشم دوخته بود به تابلوی قدیمی دفتر ثبت ازدواج موقت اصفهان مغازه، گل و گیاهِ آفتاب! تو فکر بود و حتی پلک هم نمیزد! دستم و گذاشتم رو شونش، برگشت سمتم و با ترس گفت_چی شده دخترم؟ترسیدم. لبخندی زدم و گفتم_به چی فکر میکردید عمه جون؟ گوشه چشمشو با انگشت گرفت و اجازه نداد رو صورتش فرود بیاد، خنده ای کرد و آروم گفت هیچی دفاتر ازدواج موقت اصفهان افتادم؛ و بعد با دستش به مغازه اشاره کرد و ادامه داد این آدرس دفاتر ازدواج موقت در اصفهان ِ عزیزم یادِ شوهر اون ازه مال قدیم.با هم کار می کردیم، همین جا هم عاشق شدیم! خیلی زود رفت خیلی!
حتی دفتر ازدواج موقت اصفهان هم ندید ِ بود، زمان. یه قدم سمتش برداشتم، بغلش کردم و خیره به چراغ های رنگی روبروی مغازه عطر تنشو بو کشیدم، بغلش بغل مادرجون آرامش میده و پر از محبته درست عین! دستام و از دورش باز کردم و گفتم غصه نخوری ها عمه جون! دفتر ازدواج موقت در اصفهان مرگ حقه...دفتر ثبت ازدواج موقت در اصفهان شاد. درسا، زود میام ِ در حالی که عقب عقب راه میرفتم ادامه دادم میرم دفتر رسمی ازدواج موقت اصفهان! و از اونجا دور شدم. از چند تا مغازه بزرگ و کوچیک گذشتم و به فاصله چند متری درخت بزرگی رسیدم.از استایل تکیه دادنش فهمیدم درساست!
چون فقط اونه که اینطوری به درخت تکیه میده! در دفتر ثبت ازدواج موقت اصفهان که از کوچه ما بین می گذشتم، بلند اسمش رو صدا زدم و با صدای کلفت ادامه دادم دفاتر معرفی ازدواج موقت در اصفهان خانم شوهر نمی خوای؟ من که میدونم دلت پیش ما گیره! درسا نمی سروش که با لبخند بهم ِ دونستم به حرفِ ونوس بخندم یا سر زل زده بود