آخه اصوال جادونویسی هم زمانِ صیغه ایرانیان سایت داره. احتماال این به اون ربط داشته باشه. توی همین افکار بودم که سام باشدت چوبی که دستش بود رو، روی زمین کوبید. تکونی خوردم و خواستم بهش چشمغره برم که حس کردم ثبت نام در سایت صیغه ایرانیان داره تنگ میشه. نگاهی به شمعهای وسط انداختم. شعلههاشون به طرز عجیبی بلند شده بود. نگاهی به چشمهای بستهی هلیا، سام و صیغه ایرانیان سایت انداختم. متوجه شدم که من هم باید چشمهام رو ببندم. آروم چشمهام رو بستم. بستن چشمهای من که فایدهای نداشت! باالخره که من میبینم. چشمهام بسته بود
سایت صیغه موقت رسمی حافظون رنگی که از وسط شمعها خارج میشد
اما ثبت نام در سایت صیغه ایرانیان دور و اطرافم رو میدیدم. توجهم به دود غلیظ و سایت صیغه موقت رسمی حافظون رنگی که از وسط شمعها خارج میشد، جلب شد. دودهای غلیظ کنار هم قرار گرفتن و تودهای رو تشکیل دادن. چقدر دلم میخواست که قیافهی کحله رو ببینم؛ اما در اصل هیچ قیافهای در کار نبود. کحله جسم نبود و فقط یهکم دود بود که کنار هم قرار گرفته بود. آروم الی چشمم رو باز کردم تا از صحت افکارم مطمئن بشم. با دیدن تودهی دود غلیظ، خیالم راحت شد که صیغه ایرانیان سایت درست بوده. بعد از اینکه کامل احضار شد، با صدای خیلی خیلی مزخرف و وحشتناکی قهقه زد. نگاهم به سام افتاد که خیلی سعی میکرد لرزش بدنش رو کنترل کنه. خیلی غیرارادی مقداری از انرژی چشمم رو بهش ثبت نام در سایت صیغه ایرانیان کردم. حس کردم که کمکم به سایت صیغه موقت رسمی حافظون طبیعیش برگشت. لبخندی زیر پوستی روی لبم نشست. شروع کردن به صحبت کردن
اما من هیچکدوم از حرفهاشون رو نمیفهمیدم. کحله دوباره قهقهای زد و چرخید. متعجب نگاهم رو به زمین دوختم. چقدر این میخنده! مگه چی میگن با هم؟ چقدر سخته که زبونشون رو نمیفهمم. حس کردم چشمهام میسوزه.
صیغه ایرانیان سایت دوباره چوب رو با شدت روی زمین کوبید
تا خواستم نگاهم رو سایت رسمی صیغه موقت در تهران بیارم و به کحله نگاه کنم، صیغه ایرانیان سایت دوباره چوب رو با شدت روی زمین کوبید. تکونی خوردم و نگاهش کردم. صدای وحشتناکی که کحله از خودش درآورد، باعث شد نگاه از سام بگیرم و به دودی که در حال محو شدن بود، ثبت نام در سایت صیغه ایرانیان بشم. بعد از چند ثانیه کمکم محو شد. متعجب از این ظاهر شدن و غیب شدن بودم. سایت رسمی صیغه موقت در تهران کاری که میخواستیم رو انجام داد یا نه؟ صدای سام توی سکوت سالن پیچید: نگاهی به هلیا که قصد بلند شدن داشت، انداختم. حس کردم چیزی بین سایت صیغه موقت رسمی حافظون تکون خورد. سریع سرمبرو برق رو روشن کن.
رو چرخوندم بهطرف پرده و گفتم: چشمهام رو ریز کردم و دوباره نگاهی انداختم. پردهها به طرز مسخرهای تکون میخورد. تمام درها بستهبشین. بود؛ پس چی میتونه تکونشون بده؟ سرم رو برگردوندم طرف سام و خواستم چیزی بگم که در سالن بهشدت باز شد. دستم رو روی دهنم گذاشتم که جیغ نکشم. باد شدیدی که از در وارد سالن شد، باعث شد سایت رسمی صیغه موقت در تهران خاموش بشه و سالن توی تاریکی مطلق فرو بره. صدای برخورد جسمی با زمین به گوشم خورد. نگاهم جایی رو نمیدید. هول شده بودم و نگاهم رو میچرخوندم تا چیزی رو پیدا کنم و بهش چنگ بندازم. سرم رو به سمت چپ که سام نشسته بود، چرخوندم. چیزی ته دلم تکون خورد. حس سایت رسمی صیغه موقت در تهران داشتم. دستهام رو جلو بردم که پیداش کنم؛ اما الکی توی هوا میچرخید. نمیفهمم چرا هیچکدوم بلند نمیشدن که اون چراغ لعنتی رو روشن کنن. تا خواستم لب باز کنم و سرشون جیغ بکشم، برقی یک ثانیهای، سالن رو روشن کرد و سایت صیغه موقت رسمی حافظون صدای غرش بلند و وحشتناک آسمون باعث شد ساکت بشم.