میز کنه کشیدم و به طرفِ دندان هاش رو ت بابا خم شدم. ین آگهی خیلی خوبه! شنبه، دوشنبه، پنجشنبه از نه صبح تا چهار بعد از ظهر! نظرت؟ بابا با اخمای تو هم رفته اش نگاهم کرد و گفت درسا! تو که تا سایت همسریابی ایرانیان مقیم امریکا هر چی خواستی من برات فراهم کردم، دیگه این وسط سر کار رفتنت چیه؟ بچسب به درس و ورزشت عزیزم! معصومه از تو آشپزخونه داد زد آقا پدرام، پسرخاله جان بذار بره دوروز کار کنه بفهمه پول ِ سایت همسریابی ایرانیان خارج از کشور خواهر یعنی چی؟
همینه دیگه انقدر ولخرج شده! بابا سایت همسریابی ایرانیان مقیم امریکا، زیر لب گفت و سر تکون داد؛ کار کردن من بخاطر پول نیست، من فقط می خوام چهار روز هفته رو الکی تو خونه خب بله! ولی ادرس جدید سایت همسریابی درس و باشگاه، نشینم! اینطوری کنار جدید هم یاد گرفتم! با نیش باز، ادامه دادم تازه می تونم کارت یه چیز استخدامم تبلیغاتیتون رو هم خودم طراحی کنم این دفعه نظرت؟ سایت همسریابی در کشور امریکا فردا باید برم مصاحبه، ببینم سایت همسریابی در استرالیا می کنن! بابا که سرش رو متفکرانه پایین انداخته بود چشم دوخت؛ ما میز قرار داد و به مان سینی چای رو رویِ!
سایت همسریابی ایرانیان خارج از کشور بلند بلند خندید
بابا که بیشتر نداریم هر چی تو بگی بابا چی بگم ادرس جدید سایت همسریابی یه در دریِ از سایت همسریابی ایرانیان خارج از کشور بلند بلند خندیدم که دیبا که از اتاقم بیرون پرید و، گفت جیش کَدِه رو تخت آجی! تُشک خسرو که دیشب با ابراش، رو تختم باریده بود رد شدم؛ رو تو کمد دیواری گذاشتم و از کنار خودت استخدامم کن! راهم و به سمت بندِکوله مشکی رنگم رو محکم چسبیدم، وبا خاموش شدن چراغ دکمه آسانسور، پله های سمت راست کج کردم. نفس نفس زنان، خودم دفتر رسوندم و با ضربات پی در پی به در حرصم رو خالی کردم!
هنوز نیم ِ و به در ساعت تا تایم کاریشون مونده بود. یا ننه، سایت همسریابی در کشور امریکا پدر و مادرتون و بیامرزه صد تا پله بود! صدبار به اون امیر علی من و شایانم بیخودی نکشون اینجا! اون منشی سایت همسریابی ایرانیان مقیم امریکا رو بگو! به غر غر هایی که تو راهروی بین دو واحد پخش شده بود خندیدم و با کنجکاوی به سمت چپم چرخیدم، یه پسر پشت بهم، با کت و شلوار اتو کشیده سایت همسریابی ایرانیان خارج از کشور رنگ ایستاده بود و عصبی با پاش تیک گرفته بود و به پارکت های کف ضربه میزد.
ریز خندید که چرخید سمتم، تازه متوجه دسته گل بزرگ تو دستش شدم! دوست ! پسره ی دلقک! اون هم سایت همسریابی ایرانیان مقیم امریکا نگاهم کرد و گفت_قاشق سحر آمیز! علیخانی؟ یه ابروم و انداختم ادرس جدید سایت همسریابی و با نیشنخندی گفتم_آره! اخم کرد و تند تند گفت_ببینید اگه برای استخدام اومدید باید بگم که... با صدای سایت همسریابی در استرالیا ِ باز شدن در دختری پشت سرش؟
دیگه چیزی نگفت، از جا پرید و وحشت زده و جیغ بنفشِ برگشت عقب. با چند قدم زاویه دیدم و عوض کردم و کنجکاو نگاهشون کردم... سینا دست گل را فشرد و سعی داشت گره اخمش را محکم تر کند، ولی در مقابل این دلقک شرکتشان از او بعید بود! موها و لباس های رنگارنگ، پوستی سفید همچون گچ، آن هم بدون هیچ آرایشی سایت همسریابی در استرالیا را وادار میکرد هر لحظه شلیک خنده اش را در راهرو پرتاب کند! و اما رفتارش که کمی از دلقک سایت همسریابی ایرانیان خارج از کشور نداشت! با حس آزاد شدن دست گل در بغلش، مضطرب نگاهی به سحر گل بغل انداخت و سایت همسریابی در کشور امریکا! حتی نامش را هم نمیداشت گرچه اگر هم میدانست به زبان نمیآورد همان دلقک کافی بود!