که شیرین بدون سلام و علیکی گفت: چقدر ثبت نام در سایت ازدواج دائم مغروره، بعد سه ماه چنان بخاطر حرفهای اون شبش معذرت خواست که حس میکردم داره فحشم میده. ثبت نام سایت ازدواج دائم خندیدم که با حرص گفت: زهرمار، نخند، ثبت نام در سایت همسریابی ازدواج دائم راست میگم. اومده دم در خونهم بعد با فیگور خاص و عجیبی میگه: شیرین خانوم آهو به خاطر شما ناراحته و منم وقت نمیکردم بیام و بگم کار اون روزم زیاد جالب نبود و ثبت نام در سایت ازدواج دائم شام امشب مهمونمون باشین. بعد صداش رو کلفت کرد و گفت: جالب نبود، جالب چیه مزخرف بود!
به حرصی که شیرین پشت تلفن میخورد میخندیدم و شیرین عاصیتر میشد. به جای خنده پاشو شامت رو بار بذار من مهمونتونم ها. خندهم رو کنترل کردم و گفتم: یعنی آشتی؟ مگه قهر بودم باهات؟ ثبت نام در سایت ازدواج دائمی قربونت بشم من. نکنه، فعلا. و تماس رو قطع کرد. ثبت نام سایت ازدواج دائم روی مبل بلند شدم و ریخت و پاشام رو موقع دیدن فیلم جمع کردم و بعدم شروع کردم به گردگیری.
ثبت نام در سایت همسریابی ازدواج دائم مثل همیشه وارد شد
خونهم زیاد ریخت و پاش نداشت و نیم ساعت وقت برد فقط. ژله و دسر و کیک پختم و مشغول سرخ کردن مرغ توی روغن بودم که دیدم ثبت نام در سایت همسریابی ازدواج دائم مثل همیشه وارد شد: به، ثبت نام در سایت ازدواج دائم کدبانو، کاش همیشه بوی غذا به راه بود، ولی حیف که وقتی مهمون داریم این اتفاق میفته. ریز خندیدم و با صدای بلندی گفتم: تو که کلا ثبت نام سایت ازدواج دائم. که صدای اژین رو کنار گوشم شنیدم: یواشتر کر شدم.
ثبت نام در سایت ازدواج دائمی که داشت
به تندی سمتش چرخیدم و گفتم: سلام، یه سرفه کن حداقل بفهمم پشت سرمی. اژین چشمکی زد و ثبت نام در سایت ازدواج دائمی که داشت سیب زمینی سرخ کرده برمیداشت گفت: چشم، امر دیگه؟ و بعد اینکه سیب زمینی رو میل کرد گفت: به روش رستورانی سرخ میکردی تردتر میشد، زیادی نرمه. سگرمههام رو بیشتر به رخش کشیدم و گفتم: دفعه بعد سرآشپز.
ثبت نام در سایت ازدواج دائم با خنده لپم رو کشید و از کنارم گذشت و من با حرص نگاهش کردم. ولی خوشحالی و هیجان از این توجهش زیر پوستم دوید. مثل همیشه رفت توی اتاقش و در اتاق رو قفل کرد. همیشه اون اتاق مثل جعبه اسرار برام کشف نشده باقی مونده بود. مگه چی تو اونجا داره آخه اون عکس کیه چیه؟ مشغول تزئین ثبت نام در سایت همسریابی ازدواج دائم بودم که زنگ در زده شد و بعد مرتب کردن سر و وضعم در رو باز کردم که دیدم ثبت نام در سایت ازدواج دائمی با خندهرویی وارد شد و گفت؛ سوپرایز! واقعا هم سوپرایز شدم صبا، راه گم کردی؟ ثبت نام سایت ازدواج دائم که صورتم رو بوسید گفت: نه دیگه بعد خرید چون حامد ماموریت بود گفتم بیام شام مهمونت باشم. اژین رستورانه؟ خواستم بگم نه که دوباره زنگ در به صدا در اومد و اینبار شیرین وارد خونه شد و یه جعبه شیرینی هم دستش بود. گفتم: وای شیرین چرا زحمت کشیدی عزیزم؟ قابل تو رو نداره. و شیرین بعد با صبا هم احوال پرسی کرد