مامانم رو به صبا گفت: دختر کم آه بکش! صبا روی مبل کنار من نشست و همانطور که از پیراشکیها برمیداشت گفت: فلاي تو ديوار دست خودم نیست که، یهو یاد دردهام میافتم و آه میکشم! مامانم پشت چشمی برای صبا نازک کرد. کدوم درد؟ خداروشکر تنت سالمه ومشکلی نداری؛ روزی باید صدبار خداروشکر کنی! صبا با چشمهای پر از غم مامانم رو نگاه کرد. مامان تنها درد آدم سلامتی که نیست...
سایت فلای برد این بار سکوت کرد
همین حامد واسم شده بدترین درد فلاي تو ديواری! سایت فلای برد این بار سکوت کرد که صبا دوباره گفت: شوهرم یه زن و بچه دیگه داره؛ من هم میدونم و با اینکه سخته، ولی باید سختیش رو انکار کنم و بگم که حالم خوبه زندگیم خوبه! مامانم بحث رو عوض کرد. راستی صبا، این خانم قدیسه نیست من میرفتم سر کلاسهاش.... از روی مبل بلند شدم و از صبا و سایت فلای برد کمی دورتر شدم.
مدیر عامل فلای تو دی رو گرفتم
موبایلم رو توی دستم گرفتم و شماره مدیر عامل فلای تو دی رو گرفتم. چندتا بوق زد و فلاي تو ديوار جواب داد. با کمی حرص و نگرانی پرسیدم. چرا دیر جواب دادی؟
فلاي تو ديواری نفس عمیقی کشید و گفت: عزیزم نشنیدم! میخواستم حرفش رو قبول کنم؛ ولی نمیدونم به خاطر بارداریم بود یا اعتمادی که از دست رفته بود که نسبت به سایت فلای برد ترس داشتم و اگه کمی دیر جواب میداد یا خطش مشغول بود، دیگه من از استرس میمردم! فلاي تو ديوار تو این چند ماه خیلی مراعاتم رو میکرد و انگار فهمیده بود که خودش، باعث بانی همه این حساسیتهاست.
آهو بیام دنبالت؟! سمت مامانم و: فلاي تو ديوار نگاه کردم و به فلاي تو ديواری گفتم: آره بیا! و تماس رو قطع کردم. کمرم حسابی درد میکرد و آنقدر چاق شده بودم که از خودم بدم میاومد. سمت اتاق رفتم و لباسم رو تنم کردم. مامانم و فلاي تو ديوار هردو با تعجب نگاهم کردن. مامانم از جاش بلند شد. کجا؟ کیفم رو روی شونم مرتب کردم وگفتم: خونم! فلاي تو ديواری کنارم اومد. چرا؟ میموندی دیگه! نه دیگه صبا، میرم خونه! هردوتاشون من رو درک میکردند و به خاطر همین زیاد اصرار نکردن. زنگ آیفون به صدا در اومد و من با عجله سمت آیفون رفتم.
با دیدن تصویر مدیر عامل فلای تو دی پشت در، با مامانم و مدیر عامل فلای تو دی خداحافظی کردم و از خونه بیرون رفتم. اژین توی ماشین نشسته بود. آروم سمتش رفتم و در جلویی رو باز کردم ونشستم. مدیر عامل فلای تو دی با یک شاخه گل سمتم چ رخید. تقدیم به بهترین و خوشگلترین خانم دنیا! با لبخند شاخه گل رو از دستش گرفتم. خب... کجا بریم خانومی؟ خونه! یعنی نمیخوای بریم بگردیم؟ با خستگی نگاهش کردم. نه اژین، خیلی احساس خستگی میکنم. سایت فلای برد با نگرانی پرسید: ببرمت دکتر؟ سرم رو به معنی نه تکون دادم و گفتم: نه فقط بریم خونه! اژین موافقت کرد و سمت خونه حرکت کرد