شما پارسال حتی یادتون نبود که عکس همسریابی فارغ التحصیل شده. بابا، چرا انقدر بی توجهی میکنین؟ عکس همسریابی در فضای مجازی دختر شماست و خودتون هم میدونین که چقدر به شما عالقه داره. این رفتارهاتون، و بیشتر از شما آزارهای گاه و بیگاه آتیال....فقط من میدونم چقدر دیوونه اش میکنه. متوجه تغییر رنگ نگاه بابا شدم. انگار تا عکس همسریابی در فضای مجازی به این عکس همسریابی فکر نکرده بود. شاید هم تا االن برایش مهم نبود. نمیدانم هرچه بود رنگ نگاهش تغییر کرد. بهت، تعجب و البته کمی غم در نگاهش بیداد می کرد.. ای کاش می فهمیدم در فکرش چه می گذرد و تمام این سالها، سکوتش و بی توجهی هایش برای چه بود. سکوت کرد و چیزی نگفت. -بابا...گیتی عاشق شماست. عاشق اینه از شما محبت ببینه. عاشق اینه که یه بار اونطوری که منو بغل میکنین منو لوس میکنین با اونم همین رفتار رو داشته باشین.
شاید خودتون متوجه نمیشین، عکس همسریابی هلو حتی من هم متوجه تفاوت رفتار شما و عکس همسریابی در فضای مجازی میشم. -دخترم این چه حرفیه بابا. برای من همه شما عزیزین. همتون جون و نفس های منین. عکس همسریابی مثل هم دوست دارم. -میدونم بابا. مگه میشه یه پدر بچه هاش رو دوست نداشته باشه؟
عکس همسریابی جدید حساس شده
ولی عکس همسریابی جدید حساس شده. از همون وقتی که همه چیز رو فهمیده حساس شده. به همه چیز شک داره. به همه ی عکس همسریابی آنلاین که میبنیه شک داره. هیچ چیزو باور نمیکنه. و این رفتار های شما، بی توجهی هاتون و تذکر عکس همسریابی موقت به آتیال، شکشو به یقین تبدیل میکنه. به صورتش خوب دقت کردی بابا؟ دقت کردی که خیلی وقتا به جای لبخند این پوزخنده که روی لباشه؟ عکس همسریابی در فضای مجازی سرش را پایین انداخته بود و با گوشه رومیزی بازی میکرد. میدانستم او هم متوجه این تفاوت ها شده بود و بارها هم تذکر داده بود اما...دوباره رو کردم به سمت بابا که حاال نگاهش جایی خارج از پنجره ثابت مانده بود. احساس کردم بهتر است همانجا تمامش کنم.
عکس همسریابی آنلاین بود، زده بودم!
عکس همسریابی هلو را که باید و تلنگری که را که شاید عکس همسریابی آنلاین بود، زده بودم! بلند شدم و هردویشان را در تفکراتشان تنها گذاشتم و به آرامی داخل اتاقم رفتم. ای کاش هیچ وقت، آن راز نفرت انگیز آشکار نمیشد، ای کاش! باالخره روز مهمانی فرا رسیده بود. بعد از گذشت چند روز پر از شلوغی و جنب و جوش عکس همسریابی موقت به مهمانی رسیده بودیم. این روزها عکس همسریابی کمتر در خانه آفتابی میشد. به عکس کانال همسریابی گفته بود برنامه هایش را طوری تنظیم میکند که به مراسم برسد، اما برای تدارکات هیچ کمکی نکرده بود. م یدانستم دلش شکسته است. حتی یک بار هم به طعنه منظورش را رسانده و عکس همسریابی آنلاین لب گزیده بود. این روزها کارم شده بود صبح زود رفتن به دانشگاه و با عجله برگشتن و تا شب در خانه همراه مامان مشغول آمده سازی شدن. این وسط عکس همسریابی موقت هم تمام تالشش را میکرد تا سر از کار ما دربیاورد و عکس سایت همسریابی هم به نوعی فکرش را منحرف میکرد که نتواند حدس بزند تمام این کارها در اصل برای اوست. هرچند من احساس می کردم از همه چیز باخبر است و خودش را به ندانستن می زند. از عکس همسریابی جدید که آب زیر کاه بود. ساعت سه ظهر بود و مهمانی از ساعت 8 شروع میشد. بابا آن روز قرار بود عکس همسریابی موقت را سرگرم کند و شب با هم به خانه برگردند. آنقدر خسته شده بودم که نیاز شدیدی به خواب داشتم. ساعتم را روی ساعت 4.30 کوک کردم و زیر لحافم خزیدم. باید برای شب آماده میشدم و کمی انرژی ذخیره می کردم. اگر کمی دراز نمیکشیدم قطعا شب از حال می رفتم.عکس همسریابی هلو که شمشیرِ دست به سیاه و سفید نزدن را از رو بسته بود. حداقل من باید کمک حال عکس سایت همسریابی میشدم. ساعت هنوز هفت نشده بود که آماده رو به روی آیینه نشسته بودم.کت و شلوار عکس کانال همسریابی آسمانی با شومیز سفید رنگی پوشیده بودم