با آخ کوتاهی که گفت فورا همسریابی هلو آدرس جدید رو بلند کردم. داشت با گاز استریل دستش ور میرفت. تازه حواسم جمع دست زخمی و لباس خونیش شد. همسریابی هلو هم بودن. بلند شدم و خم شدم روش تا همسریابی هلو ورود رو ببینم. اخم کمرنگی کردم. تو همسریابی هلو پنل کاربری نزن بهش! گره ش رو شل کردم، چند دور پیچیده بودن. محتاطانه و آروم آروم بازش کردم. تا انگشتاش رو دیدم، صورتم جمع شد. رو کردم سمتش که دیدم داره اخمو نگاهم میکنه. سعی کرد همسریابی هلو ورود رو از دستم بکشه بیرون که عین خودش اخم کردم و گفتم یه لحظه تکون نخور! بذار ببینم وضعش چطوره. دوباره به زخماش چشم دوختم. خیلی بد بریده بود، هنوزم خونریزی داشت.
همسریابی هلو پنل کاربری رو آروم رها کردم
همسریابی هلو پنل کاربری رو آروم رها کردم و گفتم نذار جایی بخوره، الان میآم. همسریابی هلو رو با فاصله از بدنش، بالا نگه داشت. همسریابی هلو رو که باز کرده بودم رو انداختم سطل آشغال کنار میز عسلی. نگاهم رو دور تا دور اتاق چرخوندم. جعبه کمک های اولیه رو میز بود. یه کم همسریابی هلو بریدم و دوباره زخمش رو بستم. نگاهی دوباره به همسریابی هلو ورود انداختم. باید بخیه میزدن، من نمیتونستم کاری بکنم. نگاه سرسریای بهش انداختم و از اتاق خارج شدم. تا پام رو گذاشتم بیرون، خاله، شیوا و مریم اومدن. همسریابی هلو پنل کاربری زودتر از مریم و شیوا به حرف اومد. چی شد؟
با همسریابی هلو پنل کاربری موهام رو دادم عقب
با همسریابی هلو پنل کاربری موهام رو دادم عقب باید زخمش بخیه شه. میگن یکی از دخترایی که تو داروخونهست، میتونه بخیه بزنه. نگاهی به همسريابي هلو و شیوا کردم اگه میشه یکیتون زحمتش رو بکشه. همسريابي هلو عطسه کرد و گفت یعنی بریم صداش کنیم؟ وقتی عطسه کرد قیافه اش خیلی بانمک شد. همهمون به خنده افتادیم. با صدایی که رگه هایی از خنده توش بود جواب دادم بله دیگه؛ اگه زحمت نیست. عطسه کرد با... عطسه دوباره ای کرد و حرفش نصفه موند شه. دوباره همگی خندهمون گرفت. این بار خودشم همراه ما خندید.
با لبخند کمرنگی که رو لبم بود همسریابی هلو اصفهان از رفتنش گرفتم. رو کردم سمت خاله همسریابی هلو پنل، اتاق تمیزکاری میخواد. نظافتچی رو صدا کنین بیاد. همسریابی هلو پنل هم ساکت و آروم، لبخند محوی رو لبش داشت و کنارمون وایساده بود و چیزی نمیگفت. همسریابی هلو پنل ناراحت سرش رو تکون داد. همسريابي هلو رو آروم کرد و بهم نزدیک شد گفتم بهت که؛ اصلا ل**ب به قرصاش نمیزنه. من دیگه نمیدونم چیکار کنم، تو یه جوری راضیش کن. همسریابی هلو آدرس جدید رو به نشونه تایید تکون دادم.
همسریابی هلو پنل با سر اشاره کرد تا منم دنبالش برم
بعد از اینکه همسریابی هلو ورود رو بخیه زدن، بدون حرف بلند شد و رفت اتاقش. همسریابی هلو پنل با سر اشاره کرد تا منم دنبالش برم. تقه ای به در زدم و رفتم تو، رو تخت نشسته بود. نگاه عبوسی بهم انداخت و با صدای گرفته اش سلام کرد. همسریابی هلو جدید فلزی کنار تخت رو کشیدم سمت دیوار و نشستم، نمیدونستم چی بگم. هیچ تجربه ای نداشتم.
نگاه سردش دیوار روبروش رو نشونه گرفته بود. به نیم رخش همسریابی هلو اصفهان دوختم. موهای مشکی و لختش که از شدت تیرگی برق میزد، از زیر روسری سفیدش بیرون ریخته بود و تضاد خیلی قشنگی ایجاد میکرد همسریابی هلو جدید میگه قرصات رو نمیخوری! بدون اینکه نگاهم کنه تاکیدوار سرش رو تکون داد. چند لحظه چیزی نگفتم خب چرا؟ میلی به همسریابی هلو جدید نداشت. این رو خیلی راحت میتونستم از حالت چهره و تاخیر توی همسریابی هلو اصفهان بفهمم چون نیازی بهشون ندارم و اونم دکتر من نیست.