پرستار با طوبی همسریابی دایم چشمان بازم لبخندی زد و من به یاد اولین لحظه دیدارمان افتادم. چقدر صورتش مهربان بود و چقدر نمکی و دوست داشتنی. طوبی همسریابی دایمان اگر چند روز قبل از ان ماجرا خبر بارداری ام رو به من میداد از خوشحالی او را می بوسیدم اما در ان وضعیت بدترین خبر را به من داده بود و به نظرم بدتر از ان خبر در ان حال هیچ کس نمیتوانست خبری بهم بده. انگشت کشیده و ظریفش رو با لبخند شیرینی که به لب داشت روی بینی اش گذاشت و با طوبی همسریابی دایم به طوبی همسریابی دایمان اشاره کرد و به همان ارامی گفت: -کی بیدار شدی؟ حوصله اش رو نداشتم. با اینکه دوست داشتنی بود اما نمیخواستم حرف بزنه. پرسیدم: -چند روزه اینجام؟
لبخندش رو پررنگتر کرد و گفت: -دو روز و سه شب. با تعجب نگاهش کردم و انگار که با خودم حرف میزدم گفتم: -چقدر کم.
طوبی همسریابی دایمانی کوچولوت چطوره؟
فکر میکردم یک ماهی هست که اینجا هستم. با مهربانی لبخندی زد و پرسید: -طوبی همسریابی دایمانی کوچولوت چطوره؟ بی اختیار لبخندم تلخ شد و از او رو گرفتم و پرسیدم: -به خواهرم چی گفتی؟ به کنارم امد و در حالی که سرم طوبی همسریابی دایم طوبی سرم رو نگاه میکرد و امپولی داخل ان تزریق میکرد گفت: -دختر خیلی خوبیه. وقتی بهش گفتم داره خاله میشه خیلی خوشحال شد و اما وقتی که تو رو توی اون حال دید خیلی ناراحت شد. از شماره همسرت رو میخواستم تا باهاش تماس بگیرم اما خواهرت اجازه این کار رو نداد و وقتی دلیل این کارش رو پرسیدم سکوت کرد. با مهربانی به صورت بهار نگاه کردم و دوباره پرسیدم: -طوبی همسریابی دایم اینجا بوده؟ -طوبی همسریابی دایمان طفلک تو این دو روز همش باالی سرت بود.
خیلی نگرانت بود. و بعد به سمتم برگشت و در حالی که دستش رو روی پیشونیم میگذاشت خواهرانه گفت: خواهر مهربونی داری. قدرش رو بدون. لبخند تلخی زدم و او گفت: -دوباره بهت سر میزنم. تو هم بهتره به جای خودخوری کمی به فکر بچه ات باشی. طفلک خیلی اذیت شده. سر تکان دادم و او از اتاق خارج شد. نگاهم به صورت طوبی همسریابی دایم بود که او حرکتی کرد و من دوباره به اسمان خیره شدم. چقدر امشب مهتاب زیبا بود و به خاطر این زیباییش چقدر فخر میفروخت. با افسوس به خودم گفتم
طوبی همسریابی دایموند صبح میرسه
اونقدر به زیباییش مطمئنه که نمیدونه طوبی همسریابی دایموند صبح میرسه و اون هم غروب میکنه. و بعد دوباره به مهتاب نگاه کردم و پیش خودم زمزمه کردم: یعنی امشب سروش توی اتاق خودمون خوابیده؟
امشب طوبی همسریابی دایم طوبی اتاقمون بدون من روشنه؟ معلومه که روشنه. وای چقدر دلم هوای اون اتاق رو کرده. هوای نفس کشیدن کنار سروش رو. وای من یعنی طوبی همسریابی دایمانی مثل هر شب به روی کمرش دراز کشیده؟ یعنی االن هم مثل همیشه چشماش رو بسته و موهای لخت و قشنگش یک طرفه ریخته رو صورتش؟ اهی از سر افسوس کشیدم و دوباره چشمام بارونی شد. خیلی سخته فراموش کردن کسی که همه زندگی و نفسته. مگر میتونم یادم بره اون رو. اون عشق رو. اون زندگی رو. طوبی همسریابی دایمان نه. محاله که یادم بره. طوبی همسریابی دایموند تا سه روز پیش فقط درد فراموشی همسرم بود حاال درد فراموشی پدر فرزندم هم بهش اضافه شد. راستی االن بچه ام در چه وضعیه؟ چرا ازش متنفر نیستم؟ چرا دلگیر نیستم؟
چرا نمیتونم ناراحت باشم؟ ها؟ دستم رو روی شکمم گذاشتم و همونطور که چشمام رو بسته بودم با صدایی نرم زمزمه کردم: -طوبی همسریابی دایم طوبی دل مامان، خشگل من بخواب فدات شم. اروم بگیر تو وجود من. ارامش داشته باش. از این به بعد تو همه چیز مامانی. از این به بعد باید فکر تو باشم. فکر عشق به تو. تو ثمره عشق من و بابایی. عزیزم بخواب، طوبی همسریابی دایموند بگیر که هیچ وقت بهت نمیگم بابا چه بیرحمانه دست رد به سینه ما زد. طوبی همسریابی دایمر عزیزم. هیچ وقت نمیذارم بفهمه که تو بچه اونی. نه هیچ وقت نمیذارم. تو ثمره عشق منی. اون بیرحمه. اگه بفهمه تو رو، زندگی من رو ازم میگیره و منم هیچ وقت نمیذارم این اتفاق بیفته. اروم باش دلبندم. اروم... همراه طوبی همسریابی دایم طوبی در ماشین کامیار نشسته بودم و از شیشه به بیرون خیره شده بودم. در این مدت چند روزی که در بیمارستان بستری بودم به قدری طوبی همسریابی دایمر شده بودم که حد و حساب نداشت.