آندرستن (understand (؟ سرشون رو به معنی فهمیدن تکون دادن. به طهرون صیغه نگاه کردم و گفتم: -خب؟ -خب؟ آه کالفهای کشیدم و گفتم: -تو گفتی وقت استراحت نیست. االن ما چیکار کنیم؟ دستی بین موهاش کشید و گفت: -خب منظور من سام و صیغه ایرانیان همسریابی ازدواج موقت در تهران بود! نظری برای کار بقیه ندارم. دستم رو به کمرم زدم و گفتم: -پس این بدبختها رو الکی کشوندیم اینجا! سرش رو به معنی آره تکون داد. این هم عاقبت گوش کردن به حرف طهرون صیغه. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -فعال که کاری نداریم. غیر از سام و صیغه ایرانیان همسریابی ازدواج موقت در تهران هم هیچکدوممون توانایی انجام کار از راه دور رو نداریم، پس برید استراحت کنید تا برای جنگیدن انرژی داشته باشید. هرکدوم یه غری زیر لب زدن و بهطرف کاخ مرمر برگشتن. به دیاکو که منتظر بهم خیره شده بود نگاه کردم.
به قیدوم طهرون صیغه فرستاده بشه
چیزی شده؟ لبخندی زد و گفت: فکر کنم منظور حرفت این بود که نیاز به یه انرژی داری که به قیدوم طهرون صیغه فرستاده بشه تا نارسوس رو تا حدودی متوقف کنیم. کنجکاو، متعجب و گیج سرم رو تکون دادم. -خب فقط سام و درخواست صیغه موقت این توانایی رو ندارن. لبهام رو با زبون تر کردم و گفتم: -خب! تو چیکار میتونی بکنی؟ -میتونم وارد جسمشون بشم و از بین ببرمشون! با چشمهای گرد پرسیدم: -چی؟ لبخند دندوننمایی زد و گفت: -صیغه ایرانیان همسریابی ازدواج موقت در تهران کنم باید قبلتر از اینها میپرسیدی که چهکارهایی میتونم بکنم. -خب آره؛ درخواست صیغه موقت واقعا حواسم نبود که بپرسم. خب چهطوری باید اینکار رو بکنی؟ شونهاش رو لیست افراد صیغه موقت انداخت و روی زمین چهار زانو نشست. -هیچ!
فقط به تنهایی احتیاج دارم. آهانی زیر لب گفتم. سرش رو تکون داد و چشمهاش رو بست. به طهرون صیغه نگاه کردم. نگاهش یهکمی سرزنشبار بود. نگاه ازشخیلی خب پس به جادوگرها نفوذ کن. گرفتم و صیغه ایرانیان همسریابی ازدواج موقت در تهران کاخ راه افتادم. من هیچکدوم از بچهها رو درست و حسابی نمیشناسم؛ اما حس عجیبی نسبت بهشون دارم. چیزی شبیه مسئولیت؛ اما خب تنها مسئولیت نیست! به لیست درخواست صیغه موقت صیغه موقت فکر میکنم که از بین رفتنشون چهقدر میتونه داغونم کنه. نمیفهمم چرا! -چون که درونت احساسات واقعیِ یک نابودگر شکل گرفته. برگشتم و به نریمان نگاه کردم. فکر کنم توی فکرم با خودم حرف میزدم! با دهن باز گفتم: -ببینم نکنه تو هم مثل بابات توی ذهن من بودی؟
لیست افراد صیغه موقت نفهمیدی
خندهی بلندی کرد و گفت: -لیست افراد صیغه موقت نفهمیدی که فکرهات رو به زبون آوردی! متفکر چشمهام رو به اطراف گردوندم و گفتم: -واقعا؟ نه متوجه نشدم. شونهای باال انداختم و شنل روی سرم رو مرتب کردم. دوباره راه افتادم. -درخواست صیغه موقت میخوای چیکار کنی؟ نفسم رو خسته به بیرون فرستادم و گفتم: -میخوام یه استراحت درست و حسابی بکنم. صبح قرار بود یهکم بخوابم که خبر اومدن به آسمون افکارم رو پریشون کرد. -لیست افراد صیغه موقت! خیلی خب. -تو میخوای چیکار کنی؟ -میخوام یهکم با جیکوب حرف بزنم. باید از حال و روز این روزهاش بپرسم. نگاهش کردم و گفتم: -آه حیف که خیلی خستهم.