به قدری عصبی شده بود که گفتم هر لحظه امکانش هست بیاد جلو و بگیرتت زیر کتک. چیزی زیر پوستم دوید. حس شادی و خوشحالی. پس هنوز صیغه یاب مهم هستم. -اما پری به زحمت دستش رو کشید و از اونجا دورش کرد و منم از فرصت استفاده کردم و اومدم سراغت تا همسریابی هلو با عکس نیاد و چیزی بهت بگه. دستش رو فشردم و با نگاهم از او تشکر کردم. دیگر تا زمانی که همه برای صرف شام از سالن خارج شدند از کنار صیغه یاب و بقیه بلند نشدم. بارها پیمان به بهانه ای به میزمان نزدیک شد و هر بار با نگاه های عاری از احساس من و نگاه تند و تیز سوگند یک پیام در سایت هلو برایتان ارسال نموده https hooloooo ir روبرو شد. به محض نزدیک شدنش به میزمان بهار با نگاهی تند براندازم می کرد و من شرمسار سر به زیر می انداختم. جالب اینجا بود که حتی جرئت نداشتم سر بلند کنم و به جایی سوگند یک پیام در سایت هلو برایتان ارسال نموده https hooloooo ir و پری نشسته بودند نگاه کنم. با خودم می گفتم تو که می ترسیدی بیخود کردی دست به حماقت زدی. اصالً تو رو چه به مقابله کردن با همسریابی هلو با عکس. او مرد است و صیغه یاب. ...
اره من یک زن بودم. جنسی که همیشه مورد ظلم سایرین و جامعه قرار گرفته بود. اگر به هر کسی میگفتم در چه حالی بودم حق رو به سروش میداد چرا؟ چون به این دلیل که او مرد بود و من یک زن. جرمم کم بود؟ نه نبود چون یک زن بودم و ضعیف. بچه ها هم دیگر به سراغم نیامدند و حتی دو سه تن از دوستان دانشگده ای ام وقتی توجه پیمان رو به من دیدند با نگاه های خصمانه براندازم میکردند. جالب بود. حتماً انها هم با خود میگفتند که پاییز با وجود داشتن همسر هنوز هم به دنبال شیطنت است. در صورتی که حقیقت رنگ دیگری داشت. نه من به دنبال شیطنت بودم و نه فردی به اسم همسر داشتم. داشتم اما نامش تنها در شناسنامه ام جا خوش کرده بود. اما سایه ای از او باالی سرم حس نمیکردم. اخ که چه صیغه یاب بدی بود زمانی که می دیدم سروش در مقابل دیدگان متعجب من با پری می رقصد. اوج حقارت رو زمانی حس کردم که یکی از همسران دوستان مشترک
همسریابی هلو با عکس و سروش به میزمان نزدیک شد
همسریابی هلو با عکس و سروش به میزمان نزدیک شد و در مقابل مامان و بهار و کامیار با لبخند شیطنت باری زمزمه کرد: -پاییز جون با سروش حرفتون شده؟
بهار نگاهی به من انداخت و در جواب دادن پیشدستی کرد و گفت: -نه چطور مگه؟ ان خانم خود رو از تک و تا نینداخت و در حالی که روی صندلی خالی می نشست گفت: -اخه تعجب کردم که سوگند یک پیام در سایت هلو برایتان ارسال نموده https hooloooo ir با داشتن همسر نازنین و زیبایی مثل پاییز جون با دختری که نه نجابت داره و نه چهره فریبنده می رقصه. حس کردم چیزی مانند خنجر در اعماق قلبم فرو رفت. سعی کردم خودم رو از تک و تا نیندازم و با لبخندی که به تلخی زهرمار بود به بهار نگاه کردم و جواب دادم: -نه عزیزم.
پری دخترخاله کانال همسریابی موقت
اینطور نیست پری دخترخاله کانال همسریابی موقت... او که کاملا مشخص بود به ناراحتی که بین من و همسریابی هلو با عکس پیش اومده واقف.ِ لبخند پر معنی زد و بعد از معذرت خواهی از میز ما دور شد. دلم میخواست زمین دهن باز کنه و در ان لحظه من رو ببلعه. مطمئن بودم که کانال همسریابی موقت به مشکلی که بین من و سروش پیش اومده مطلع هستند پس چرا او خواست با این کارش من رو حقیر تر کنه. اما سعی میکردم با وجود رنجیدگی چیزی به روی خودم نیارم و این بهار بود که سعی میکرد با عوض کردن بحث فکر من رو از او منحرف کنه. کانال همسریابی موقت دوستان سوگند یک پیام در سایت هلو برایتان ارسال نموده https hooloooo ir و همسرانشان با نگاه هایی مرموز سرتاپای مرا برانداز می کردند و اما چیزی به زبان نمی اوردند. نگاه هایی که اتش به قلبم می کشید و باعث میشد به خودم که با امدنم به کانال همسریابی موقت مهمانی بازار حرفهای دیگران رو داغ کنم و مزحکه دستشان شوم لعنت می فرستادم. من چرا به ان مهمانی رفتم. ای کاش جلوی احساساتم رو میگرفتم و نمیرفتم. فوقضش این بود که بنفشه برای چند روزی با من قهر میکرد