ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل محمد
محمد
28 ساله از ساوجبلاغ
تصویر پروفایل مصطفی
مصطفی
41 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل سوریا
سوریا
42 ساله از اراک
تصویر پروفایل زهره
زهره
43 ساله از مشهد
تصویر پروفایل محدثه
محدثه
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل هانا
هانا
27 ساله از خرم آباد
تصویر پروفایل رضا
رضا
35 ساله از جیرفت
تصویر پروفایل مریم
مریم
21 ساله از ساری
تصویر پروفایل هامان
هامان
41 ساله از شیراز
تصویر پروفایل عماد
عماد
43 ساله از ابرکوه
تصویر پروفایل بهزاد
بهزاد
33 ساله از مشهد

صیغه یابی حافظون شهر اراک

پس االن سایت جدید حافظون از دو حالت خارج نیست. زیر لب گفتم: -یا تواناییهاش گرفته شده یا اونه که فقط با ثبت نام همسریابی حافظون جفت میشه.

صیغه یابی حافظون شهر اراک - صیغه یابی


تصویر صیغه یابی حافظون شهر اراک

از امشب فشرده کار میکنین، صیغه یابی حافظون حتی اسم آشپزاشون رو هم میخوام. دیگه خواب خبری نیست؛ حجم کار باالست و من میخوام حداکثر تا سایت جدید حافظون دیگه این قائله تموم شده باشه. به چهرهی تکتکشون نگاه انداختم. نگاه همهشون رضایتبخش بود. ادامه دادم: ظرف کاهوهای صیغه یابی حافظون رو برداشتم و روی میز گذاشتم. پشت میز نشستم و مشغول خُردکردنشونبعد از شام میریم باال و من بهتون میگم هرکدوم چه کاری انجام بدین. شدم. ندا کنارم نشست و مشغول پوستکندن خیارها شد. به طرفم خم شد و گفت: -میگم حافظون قدیمی؟ -هوم؟

یواشکی پرسید: -تو مطمئنی که هلیا حامله شده بوده؟ آروم گفتم: -آره. زیرچشمی به آوینا و هلیا که پای اجاق گاز بودن نگاه کرد و گفت: -از کجا انقدر مطمئنی؟ از کی شنیدی؟ -از صیغه یابی حافظون شنیدم. -از کجا معلوم راست گفته باشه؟ -وقتی به ایمان گفتم منکر نشد. هلیا هم همونجا بود. با چشمهای گرد گفت: -جدی؟! با شَک گفتم: -مگه صدای جیغ و دادمون تو نیومد؟ از حرکت ایستادم و یهکم نگاهش کردم. حوصلهی فکرکردن نداشتم. شونهای باال انداختم و به کارمنه من که صدایی نشنیدم. مشغول شدم.

ثبت نام همسریابی حافظون یواشکی گفت

حافظون قدیمی هم وقتی بیخیالی من رو دید، سرگرم پوستکردن خیارها شد. بعد از چند دقیقه با هیجان، ثبت نام همسریابی حافظون یواشکی گفت -الینا یادته شبی که رفتیم آپارتمان پسرها، نریمان از هلیا حرف زد. -چی گفت؟ سرش رو آورد جلو و آروم گفت: -گفتش یکی از بچهها نشونهگذاریش کرده؛ ولی نگفت کی! زمزمه کردم: -آره.

بعد از اون طرف به من گفت فرزاد رو بیخیال شم؛ چون اگه نشونهگذاری بشم برای تواناییهام بده. دودل نگاهش کردم و گفتم: -صبر کن آرومآروم جلو بریم. بعد به من گفت اگه بخوای ازدواج کنی فقط با داداش آئیل میتونی. یعنیچی میخوای بگی؟ صیغه یابی حافظون تواناییهام ضرر نداره. سرم رو به معنی فهمیدن تکون دادم. ادامه داد: -پس االن سایت جدید حافظون از دو حالت خارج نیست. زیر لب گفتم: -یا تواناییهاش گرفته شده یا اونه که فقط با ثبت نام همسریابی حافظون جفت میشه.

حافظون قدیمی! چاقو رو گذاشتم

یواش گفت: -حافظون قدیمی! چاقو رو گذاشتم و گفتم: -پس صددرصد من نمیتونم با ایمان بمونم! مشکوک پرسید: -چون نریمان اخطار داد که باید از هم فاصله بگیریم. هروقت هم دعوامون شد سعی نکرد تا ساکتمون چرا؟

کنه یا آشتیمون بده. نگاه ناراحت ندا روم بود. سرم رو به خردکردن بقیه کاهوها گرم کردم. پس دلیلش همینه. شاید همیشه میترسیده اتفاقی که بین سایت جدید حافظون و ایمان افتاده، بین من و ایمان بیفته. برای همین سعی داشت ما رو از هم دور نگهداره و دست زمان خودش این کار رو کرد. من قضیه رو جور دیگه فهمیدم. پازلهای توی ذهنم رو کنار هم چیدم. نارسوس عاشق سایت جدید حافظون شده و هلیا در خطر بوده و نریمان میخواسته نجاتش بده. پس یکی باید نشونهگذاریش میکرده و نشونهگذاری باید با شرایط روحی و عاطفی خاصی انجام بشه. نریمان از احساس هلیا مطمئن بوده و میدونسته که ثبت نام همسریابی حافظون همچین کاری رو انجام نمیده. برای همین اونشب اون زهرماری رو میبره خونه که ایمان از کنترل خودش خارج بشه و نفهمه چیکار میکنه. چشمهام رو روی هم فشردم. نریمان به هدفش رسیده بود. حافظون قدیمی نشونهگذاری شده و این قضیه به من بد فهمونده شد تا من از ایمان فاصله بگیرم. سرم رو تکون دادم تا ثبت نام همسریابی حافظون افکار مزخرف از ذهنم خارج بشه. کاهوها رو دادم دست ندا و از جام بلند شدم.

مطالب مشابه