با زن صیغه در تبریز صحبت کنید. منشی جواب داد: - نه خیر، نه خیر. - صرف یک کمی مانده شده ام، شب قبل تا صبح دربارۀ پلان مذاکرات فکر کردم. با تردید گفت: - پس اینطور است، این خر خر بلند از کی بود که از گروه واتساپ زنان صیغه ای شنیده میشد؟ بهر صورت صدای · زنانه نبود ویلیام حی به سردی جواب داد: - نمی دانم... فکر میکنم بنظرت چنین آمده باشد. - اوه، نه تنها بنظر من آمده، بلکه نوکر من نیز آنرا شنیده است. بیچاره تا صبح پیشروی گروه واتساپ زنان صیغه ای را گز وپل کرده است. سکوت کرد.
کاروان در این زمان به قریه رسید، مردم زیادی در کوچه ها جمع شده بودند. بیشتر آن ها مردها بودند، خوش اندام و بلند بالا با ریش های مجعد. به نظر می آمد که بعضی گروپ های اشخاص با شمشیر و تفنگ مسلح بودند. لباس های ابریشمی ارغوانی بتن داشتند. زن صیغه در تبریز که لباس های ابریشمی شوخ به تن و تفنگ و سپرهای مدور بدوش داشتند با سرعت در حال عبور و مرور بودند. در بخش آخری قریه چند عدد توپ قرار داشت و در اطراف آن ها توپچی ها ایستاده بودند و چرده را عملی کردند.
کانال بزرگی در گروه واتساپ زنان صیغه ای جابجا کردند
از همه چیز احساس می شد که در این جا عساکر زیادی جابجا گردیده و بسیار خوب تجهیز و تعلیم و تربیه گردیده اند. اسکورت به زن صیغه ی تهران گفت: - ادی ناناگر. - منتظر بودند، آنرا در وسط قریه کنار کانال بزرگی در گروه واتساپ زنان صیغه ای جابجا کردند. تاریکی شب گسترده میشد. اما انگلیس ها موفق شدند خرگاه مزین وزردوزی شده را در کنار ساحل مقابل کانال ببینند. در نزدیک آن دو پهره دار و اسپ زین شده بسته شده بود. زن صیغه ی تهران از یک نفر سک پر سید این خرگاه از کیست؟ اما آن شخص طوری وانمود کرد که چیزی نشنیده است.
تازه واردین که از سفر مانده شده بودند، بزودی بخواب رفتند. در آرامش صبحگاهان هم همۀ که از آنسوی کانال بگوش میرسید، را از خواب بیدار کرد. او پردۀ من صیغه میشم را پس زد و در آنطرف کانال دید که یک نفر از خرگاه برآمد. شخص مذکور دارای قد متوسطی بود، لباس پیاده های سک را بتن داشت. در غبار تیره سحرگاهی نتوانست چهرۀ او را خوب ببیند. ریش سفیدش بطور دقیق دونیم شده بود. اما همینکه این سرباز به تندی سر خودرا گشتاند معلوم شد که دید چشمش خوب نیست، عساکر قراول به او کمک کردند تا بر اسپ سوار شود. او اسپ خودرا بصورت غیر مترقبه مهمیز داده و چهار نعل بحرکت آورد. این منظره فقط چند لحظه دوام نمود.
من صیغه میشم منتظر نوکری بود
زن صیغه ی تهران با خود فکر کرد مثلی که خواب میبیند، اما رایحه صبحگاهان، خواب اورا بکلی پراند. در زمانی که مصروف حمام گرفتن بود، آفتاب طلوع کرد و غبار ناپدید گردید. در باغ ها و بیدهائی که روی کانال خم شده بودند پرنده ها آواز خوانی میکردند، در جایی نه چندان دور عرعر نامرتب خرها شروع شد. ادی ناناگر بیدار شده و ساکنین گروه واتساپ زنان صیغه ای نیز همه بیدار شدند. در نزدیک من صیغه میشم منتظر نوکری بود که دنبال آب به کانال رفته بود. منشی با احتیاط همراه سلام کرده، منتظر کنایه او بود.
زن صیغه ی تهران پیر زن
اما این بار حتى بوی نگاه نکرد. نظر او به سوارکار تکتازی که در کنار در افسانوی خرگاه توقف کرد دوخته شده بود. آن شخص لگام را به طرف قراول ها قلاچ کرد و با تندی از اسپ پائین آمد. زن صیغه ی تهران پیر را با ریش سفیدش شناخت. وی وقتی نفرها را در کنار من صیغه میشم دید دست خودرا شور داد و داخل خرگاه گردید. واید گفت: این شخص رنجیت سنگ است، به من گفتند که او روز خودرا در تاریکی آغاز میکند. خودش از عساکر خبر میگیرد. باید بگویم باورم نمی آمد که این زن صیغه در تبریز کم از کم شصت ساله چنین کار را انجام داده بتواند.