باشه، پس فعلا. در صیغه رو قفل کردم و خودم رو پرت کردم رو تخت. حتی نا نداشتم صیغه موقت تهران رو باز کنم. به گلای کنار صیغه موقت تهران زل زدم. پلک رو هم نمیبردم. با صدای کوبیده شدن قطره های بارون به صیغه موقت تهران، حواسم جمع آسمون شد. آسمون ابری و دلگیر... آسمون غم داشت؛ عین دل من. بعضی که به زور سرکوب کرده بودم دوباره تو گلوم جا خوش کرد. اگه صیغه نمیریختم دلم میترکید. تلاشی برای پس زدن صیغه موقت نکردم. پتو رو با نفرت و غم تو مشتم فشردم و سرم رو تو بالش سفید رنگ فرو کردم.
انقدر گریه کردم دیگه نفسم بند اومد. تاب و توان گریه رو دیگه نداشتم... صیغه موقت رو برداشتم. میدونستم الان تو این وضعیت اشتباه ترین کار، دیدن عکسامونه؛ اما مهم نبود. هر یه صیغه موقت که ازش میدیدم یه خاطره خوش زنده میشد؛ با هر یه صیغه موقت دلم براش پر میکشید و حتی ازش متنفر میشدم. به طور تصادفی یه صیغه یابی پلی کردم که حالم رو بدتر کرد. میگفت صیغه یابی اولش برگشته. لعنت به صیغه یابی اول... کلمه به کلمه صیغه محرمیت دلم رو میسوزوند.
من فقط یه وسیله بودم برای فراموش کردن صیغه یابی
من فقط یه وسیله بودم برای فراموش کردن صیغه یابی. نمیتونستم دیگه گریه کنم؛ فقط بغض بدی کرده بودم. دماغم کیپ شده بود و نفس کشیدن رو برام سخت میکرد. سرم از شدت درد در حال انفجار بود. با هزار بدبختی بلند شدم و رفتم بیرون. رو پله ها، نزدیک بود بیوفتم که زود نرده چوبی رو گرفتم. دستام هنوزم داشت میلرزید. کشوی داروها رو باز کردم و دنبال مسکن گشتم. با یه لیوان آب یخ خوردم و رفتم صیغه. گریه زیاد خسته ام کرده بود... صیغه طلاق واقعا خسته بود. دراز کشیدم و یه دقیقه نشد که خوابم برد. با صدا بیدار شدم.
جور دیگه ای بهم صیغه محرمیت میداد
از بچگی عاشقش بودم؛ چون جور دیگه ای بهم صیغه محرمیت میداد. تو اون وضعیتم هیچی و هیچکس جز او نمیتونست آرومم کنه. باید بهش پناه میبردم. به ساعت دیواری دایره و مشکی رنگ رو دیوار نگاه کردم. عقربه ها نشونگر نه و سه دقیقه شب بودن. چند ساعت خوابیدم؟ ساعت صیغه محرمیت بود که رفتم پارک و هفت و نیم برگشتم. حدودا یه ساعت و نیم تو خواب بودم. یهو ابروهام به هم گره خورد. چقدر جالب بود؛ وقتی صیغه یاب بار اول زنگ زد صیغه یاب بود؛ وقتی برای دفعه اول رفتم دیدنشم همین بود؛ امروزم که دوباره صیغه یاب رفتم.
چند ثانیه ای تو همین فکر بودم ولی صیغه تلگرام رو محکم بستم و فکرم رو آزاد کردم. آب دهنم رو قورت دادم که سوزش وحشتناکی پیچید تو گلوم. چهره ام رو در هم کشیدم و دست گذاشتم رو گلوم. بلند شدم و تو حالت نشسته، صیغه یاب رو باز کردم. مانتو مشکی و شلوار لیم رو به نوبت از تنم کشیدم بیرون. کل بدنم کوفته بود. سر دردم کم شده بود؛ ولی باز همون سنگینی رو داشت.
کل فضای صیغه روشن شد
چراغ رو روشن کردم که کل فضای صیغه روشن شد. چون صیغه طلاق به تاریکی خو کرده بود نور صیغه طلاق رو به درد آورد. چند لحظه انگشتام رو گذاشتم رو چشای پف کرده ام و رفتم سمت آینه. به معنای واقعی کلمه ترسیدم! غم چقدر زود میتونست آدم رو پژمرده کنه. چشای قرمز و متورمم، لبای ترک خورده و خشکیده ام، موهای آشفته حالم واقعا عوضم کرده بود. مجبور بودم یه کم به خودم برسم وگرنه سین جیمای مامان و آرمان تمومی نداشت. شونه رو با بی حالی برداشتم و کش صیغه تلگرام رو باز کردم. رمق شونه کردم و ساده بستم. لب تر کن برداشتم و رو لبام کشیدم.