هیچ جوابی نمیتونست بدم. امیر با همون لحن گفت: ناراحت شدید صیغه وهمسریابی ناراحت کردنتون رو نداشت. با غیظ به طرفش کانال ازدواج موقت با عکس کردم و گفت: اما همسریابی هلو با عکس رو کرد ید.اگه یه نفر به خودتون این حرف رو میزد ناراحت نمیشدید. نه چرا باید ناراحت بشم. میدونست هر حرفی بزن یه جوابی تو آستینش داره. تقصیر خودم بود. قصد خارج شدن از آشپزخونه رو کردم اما کانال ازدواج موقت با عکس هنوز همونجا وایساده بود. با حرص بدون اینکه نگاهش کنم، گفت: اجازه میدید؟ با کمی مکث گفت: از این که باعث ناراحتیتون شدم معذرت میخوام صیغه وهمسریابی که این سینی رو کوبیدم به کابینت پس چرا سایت ازدواج موقت رایگان
همسریابی هلو با عکس فکر نمیکردم
گیج میزنه. شونه اش رو انداخت بالا و گفت: همسریابی هلو با عکس فکر نمیکردم تا این حد ناراحت بشید.. ..فقط یه شوخی بود. نگاهش انقدر آروم کرد که انگار هیچ وقت عصبانی نبودم. گفت: بخشیدید؟ گفت: ا هم اجازه بدید گرد بشم، بله. از جلوی در کنار رفت و گفت: بفرمایید رفت پشت میزم ن ش ست و سعی کردم اون لبخندی رو که رو لب جا خوش کرده بود رو جمع کنم. اون هم رفت تو آشپز خونه. دوباره بد جنس شدم. حالا خودت سایت ازدواج موقت رایگان
رو بشور تا جونت در بیاد. پسره مزخرف.. ... داشت با خودکار روی میزم بازی میکردم و کانال ازدواج موقت با عکس رو هی توی دست تکون میدادم. حالا کو تا ساعت 2. میگ نکنه این شیوا ی مارمولک با نیما قرار دا شته که از دو تاشون خبری نیست؟!. . ...صیغه وهمسریابی منحرف شدی....همسریابی هلو با عکس اهل این برنامه ها نیست.. ..بچسب به کارت. یه دفعه خودکار از دست افتاد زیر میز. هر چی با پاهام سعی کردم اون رو به طرف خودم بک ش نتون ست. خ شدم و خودکار رو از روی زمین بردا شت، اما وقتی خوا ستم بلند بشم سرم محکم به میز خورد. در حالی که سرم رو میمالیدم از زیر میز امدم بیرون که دیدم امیر سینی به دست جلوی میزم ایستاده. یه چایی ذاشت رو میزم. با تعجب گفت: این چیه ؟! چایی. مگه معلوم نیست. چرا. اما شما چرا چایی آوردید ؟! ایرادی داره لبخند زدم و گفت: ایرادی که نداره. اما شما اگه من رو صیغه وهمسریابی ناراحت نمیکردید، حالا مجبور نبودید خودتون چایی بریزید.
سایت ازدواج موقت رایگان که شما وقتی میبخشد
در حالیکه کانال ازدواج موقت با عکس رو جلوم میگرفت گفت: مثل سایت ازدواج موقت رایگان که شما وقتی میبخشد ولی فراموش نمیکنید. در حالیکه قند بر میداشت گفت: منظورم این نبود. قندون رو توی سینی ذاشت و در حالیکه به سمت همسریابی هلو با عکس بقیه میرفت گفت: اما اینطور به نظر میرسید. بعد از چند لحظه با سینی و یه فنجان چایی به اتاق خودش رفت.