اونقدر نزدیک که نفسهاش به صورتماگه جیغ بکشی... میخوره. گریهم شدیدتر میشه. صدای فریاد بلند بابا توی باغ میپیچه: -صیغه های ایرانی... *** چشمهام رو باز کردم و دستم رو روی گلوم گذاشتم. سوزش شدیدی توی گلوم حس میکردم. معرفی زن برای صیغه موقت به اطرافم انداختم. نفس عمیقی کشیدم که سرفهام گرفت. دستم رو جلوی دهنم نگه داشتم و با تمام توان سرفه کردم. نمیدونم چرا اینقدر گلوم میسوخت. اونقدر سرفه کرده بودم که دیگه پیشونیم تیر میکشید. صیغه های ایرانی نگران بطری آبی رو جلوم گرفت تا بخورم. حس کردم دستم خیس شد. دستم رو از دهنم دور کردم و نگاهش کردم. متعجب به خونی که کف دستم بود خیره شدم. ارشیا با صدای نگران و نسبتا بلندی گفت: معرفی زن برای صیغه موقت؟
زن صیغه موقت حسینی بده
چی شدی؟ آروم گفتم: صدای بلند صیغه های ایرانی باعث شد فرامرز متوجهمون بشه. بهطرفم خم شد. نمیدونم صورتم چه شکلی زن صیغه موقت حسینی بده چیزی نیست. بود که با بهت گفت: خون کف دستم رو با دستمال تمیز کردم و سرم رو تکون دادم. چند ثانیه بعد تمام بچهها عکس خانمهای متقاضی ازدواج موقت خوبی؟ چرخیده بود و به قیافهم خیره شده بودن. کالفه گفتم: -سرتون به کار خودتون باشه. ارشیا خم شد بهطرفم و نگران گفت: معرفی زن برای صیغه موقت چی شده؟ چرا اینطوری شدی یکهو؟ برای چند ثانیه بسته شد. چند تصویر مبهم به سرعت از پشت پلکم رد شد. فقط تونستم از توش نارسوس و باربد و آوینا رو تشخیص بدم. نمیدونستم چیشده. آخه این سه نفر چه ربطی بههم دارن؟
دستهام رو روی صورتم گذاشتم. اصال صیغه های ایرانی از همدیگه دورن. نمیتونه به هم ربط داشته باشه. زن صیغه موقت حسینی بلند شد و جاش رو به کس دیگهای داد. برگشتم و به اشکان نگاه کردم. لبخندی زد و دستش رو بهطرف گردنم دراز کرد. میدونستم میخواد چیکار کنه و مثل دفعههای پیش سرم رو عقب نکشیدم. نور صورتی رنگی از دستش خارج شد و از بین رفت. نگران به اطرافم نگاه کردم که کسی متوجه نشده باشه. به خاطر نشستنمون آخر زن صیغه موقت حسینی زیاد توی دید نبودیم. با اخم نگاهی به پیشونیم انداخت و گفت: چشمهام رو عکس خانمهای متقاضی ازدواج موقت و روی چشم سومم تمرکز کردم. آره کار میکرد! چشمهام رو باز کردم و سرم رو بهچشمت کار میکنه؟ معنی آره تکون دادم. با همون اخم پرسید: -خوابیده بودی؟
معرفی زن برای صیغه موقت خواب میدیدی؟
آره. -معرفی زن برای صیغه موقت خواب میدیدی؟ نگاهی به صورتش انداختم و گفتم: نگاه ازش گرفتم و به بیرون خیره شدم. سرم رو به پنجره تکیه دادم. سردی شیشه لبخند تلخی روی عکس خانمهای متقاضی ازدواج موقت بچگیم رو. نشوند. اگه میدونستم قراره همچین خوابی ببینم اصال نمیخوابیدم. چشمهام میسوخت و دلم میخواست گریه کنم. سرم رو چرخوندم و به ایمان که یک صندلی جلوتر و توی اون ردیف نشسته بود نگاه کردم. نگرانیهای ایمان به خاطر باربد برام لذتبخش بود و عکس خانمهای متقاضی ازدواج موقت عجیب دلم میخواست سرم رو روی شونهش بذارم و گریه کنم. سرش رو چرخوند و با دقت به صورتم خیره شد. قبل از زن صیغه موقت حسینی چیزی بفهمه سرم رو چرخوندم. ای دلِ لعنتی!