با اخم به طرفش برگشتم و گفتم: -ساکت! صیغه موقت نگار همه رو خبر میکنی. بعد خطاب به زیلوس گفتم: -خب کدوم قبرستون؟ بلند شد ایستاد و گفت: -قبرستون روستای کانال تلگرام ازدواج موقت اهواز. دستی به پیشونیم کشیدم و با حرص گفتم: -خب من که نمیدونم صیغه موقت نگارش کدوم قبرستونیه! آدرس دقیق بده. بیحس نگاهم کرد و گفت: -نزدیک صیغه موقت نگار. چشمهام رو گرد کردم و گفتم: -همین کانال تلگرام ازدواج موقت اهواز نبود که رفتی طرف ساری؟ طلبکار گفت: -چرا بود دلم خواست برم اونجا. نتونستم این طرف پیدا کنم دیگه! پیشونیم رو ماساژ دادم و پرسیدم: -صیغه موقت نگارش خب. دختره تو چه وضعیتیه؟ خونسرد جواب داد: -یک ساعتی میشه که مرده، میخوان فردا دفنش کنن.
صیغه موقت نگاری تکونم داد و گفت: -چه غلطی میخوای بکنی؟ دستم رو روی سرم گذاشتم و گفتم: -یه دقیقه صبر کن تو. رو به زیلوس گفت: -خیلی خب. ما میایم ساری؛ ولی از اونجا به بعدش رو باید کمکم بریم.
صیغه موقت نگارش خب کجا رو بلدین
سرش رو تکون داد و گفت: -صیغه موقت نگارش خب کجا رو بلدین؟ رو به صیغه موقت نگار کردم و گفتم: -کجای ساری رو دقیق بلدی؟ پرحرص نگاهم کرد و گفت: -اول بگو میخوای چیکار کنی. چشمهام رو روی هم فشردم و گفتم: -برای قرار با باربد احتیاجش دارم. به چشمهام خیره شد و گفت: -فقط میدون ساعت رو بلدم.
رو به صیغه موقت نگاری گفتم
زیلوس گفت: -خیلی خب من رفتم. و غیب شد. رو به صیغه موقت نگاری گفتم: -باید لباس درست حسابی بپوشیم؛ ولی نمیخوام کسی بفهمه. گفت: سردخونه نیست که بخواد دختره فریز و کانال تلگرام ازدواج موقت اهواز بمونه. فقط کافیه یکی از اجزای بدنش ناقص بشه، اونموقعپس برو زود باش. به طرف پلهها رفت. دستم رو به چونهم گرفتم. کنه زود برسیم. توی روستا که دیگه نمیشه کاریش کرد. توی سالن قدمرو میرفتم. بعد از صحبت با صیغه موقت نگارش دیگه ندیدمش. یعنی اصال متوجه نشدم که کجا رفت.
ندا تندتند از پلهها پایین اومد و پالستیکی رو داد دستم. دنبالم بهطرف آشپرخونه راه افتاد. مانتویی که برای ماموریت دانشگاه کانال تلگرام ازدواج موقت اهواز بودم رو پوشیدم. شالم روبریم توی آشپرخونه. محکم کردم و به صیغه موقت نگاری که منتظر بهم خیره شده بود نگاه کردم. سرم رو به معنی چیه تکون دادم. گفت: -صیغه موقت نگار میترسم این موقع شب بریم تو قبرستون. جواب دادم: -هیچم ترس نداره. بعدشم از االن باید یاد بگیری ترس برادر مرگه. دهن کجی کرد و زیر لب چیزی گفت. پرسیدم: -بلدی که چیکار کنی؟ -صیغه موقت نگاری دیگه! نگاهی به هال انداختم و گفتم: -آره؛ ولی باید منم ببری. چشمهاش رو تنگ کرد و گفت: کانال تلگرام ازدواج موقت اهواز رو مرتب کردم و به طرف در سالن رفتم. اونقدر حواس بقیه پرت کارشون بود کهبریم تو باغ یه کاریش میکنم. کسی سری به پایین نمیزد. پالتوم رو از چوبلباسی نزدیک در برداشتم و پوشیدم و از در خارج شدم.