و بغض سر باز کرده ام به هق هق تبدیل شد. روی زمین چمبره زده بودم و گریه می کردم. باد خنک در بدنم می پیچید و مور مورم می کرد. بعد از مدنی که صیغه موقت طهوران شدم از روی زمین بلند شدم و آهسته به سمت خانه رفتم. در رو که با صدای خاصی باز شد نوازش کردم و قدم در سايت صيغه موقت خالی از سکنه و وسایل گذاشتم. حسی مانند بی تابی در رگ و پیم می پیچید. با آرامش خاصی صدا زدم: -بابایی... کجایی؟ بیا که من برگشتم... بابایی صدامو میشنوی؟ بابا بیا ببین که باغ طهوران صیغه موقت شد باغ صیغه موقت طهوران. باغ پاییزی که پاییز تو شد صاحبش. صدای در بلند شد. سر چرخوندم و از دیدن سايت صيغه موقت باغبان باغ لبخند به روی لب آوردم.
طهوران صیغه موقت شما چطور وارد شدید؟
او که از دیدن غریبه تعجب کرده بود گفت: -طهوران صیغه موقت شما چطور وارد شدید؟ سرم رو بلند کردم و کلید رو جلوی صورتم تکون دادم و او پرسید: -شما کی هستید؟ -پاییزم.
او کمی به ذهنش فشار اورد و بعد که انگار چیزی به خاطرش اومده باشه گفت: -شما.... شمایید پاییز خانم؟ لبخندی زدم و گفتم: -آره سايت صيغه موقت. من همون پاییزم. همون خواهر بهار که همیشه میان درختهای این باغ می دویدیم و صیغه موقت طهوران همیشه از شیطنتهامون فریادتون هوا بود. او لبخندی زد و گفت: -شما دیگه عروس این خون هاید... بغضم رو فرو خوردم و در حالی که به سمتش می رفتم گفتم: -عروس این خونه بودم. او سرش رو تکون داد و گفت: -آقای صالحی به همه ما گفته که شما از این به بعد صاحب خونه هستید... سرش رو طهوران صیغه موقت انداخت و گفت: -حتی بهمون گفت که امکان داره شما ما رو از اینجا بریون کنید. از خانه خارج شدم و با تعجب پرسیدم: -چرا؟
خوب. .. خوب... امکان داره مستخدمهای جدید بیارید. نفسی کشیدم و گفتم: -بهتره بریم داخل ساختمون که هزار تا کار داریم. او لبخند افسرده اس زد و من گفتم: -سايت صيغه موقت چرا باغ این شکلی شده؟ دیگه بهش نمی رسی؟ او نگاهش رو به درختهای اطراف انداخت و گفت: -از وقتی صیغه موقت طهوران افتادند گوشه بیمارستان دست و دل ما هم به کار نرفت. در حالی که لجوجانه لبخندم رو حفظ کرده بودم گفتم: -از اونجایی که مطمئنم به تنهایی از عهده این کار بر نمیایی باید بهت بگم چند نفر رو بیار اینجا که میخوام تا فردا باغ بشه مثل دسته گل.
ازدواج موقت طهوران خانه.
وقتی مستخدمهای قدیمی من رو دیدند باورشان نمیشد که منش دم ازدواج موقت طهوران خانه. همه با تعجب نگاهم میکردند.
برای فرار از نگاه های آزار دهنده و مرموز آنها مجبور شدم چند نفر از آنها رو اخراج کنم و تنها سه چهار نفر رو در خانه نگه داشتم. طهوران صیغه موقت خانه و معصومه خانم یاور و دوست همیشگی مامان که نظافت و آشپزی خانه بر عهده اش بود و یک دختر جوانی که بعد از رفتن ما از آنجا به عنوان ازدواج موقت طهوران تازه کار استخدام شده بود. آنهایی که مانده بودند به قدری از دیدن من خوشحال شده بودند که حس می کردم انها دوستان نزدیکی برای من خواهند بود. بعد از اینکه کمی از کارهای مدیریتی خانه رو سر و ازدواج موقت طهوران دادم جلسه ای تشکیل دادم و تمام چیزهایی رو که میخواستم و نمی خواستم به مستخدمین گفتم و آنها هم بعد از اینکه حرفهایم رو گوش دادند با لبخند حرفهایم رو تایید کردند و از پیشنهادهایم استقبال کردند و بعد از رفتن انها خودم به طبقه ازدواج موقت طهوران که اتاق سروش بود رفتم و در رو پشت سرم بستم. به در تکیه دادم و چشمم رو روی وسایلش گرداندم. بغض غریبی گلویم رو می فشرد