صیغه موقت حافظون برگشت و نگاه بدی به من و هلیا انداخت و روش رو برگردوند. سایت جدید حافظون قلبم کند شده بود و نمیتونستم راحت نفس بکشم. وای! چرا نفهمیدم که فرامرز و اشکان جلومون نشستن. چشمهام رو محکم روی هم فشردم. حاال چیکار کنم! صیغه موقت حافظون تمام حرفهای من رو شنیده بود؛ حتی هرچی توی زوایای پنهان مغزم بود. به فنا رفتم...
سایت صیغه موقت رسمی حافظون ایمان سرم رو چرخوندم
سایت صیغه موقت رسمی حافظون ایمان سرم رو چرخوندم و به سایت جدید حافظون که مشغول صحبت کردن با سلنا و ندا بود، نگاه کردم. صحبتهاش امیدوارکننده بود؛ اما از فاصله گرفتنهاش عصبی میشدم. و یه چیزی که بیشتر عصبیم میکرد این بود که نمیتونستم هیچ کاری با سام و هلیا بکنم؛ چون اولین نفر سایت صیغه موقت رسمی حافظون که جلوم میایسته. از این بالتکلیفی متنفرم. کاش حداقل یه زمان دقیق رو مشخص میکرد. نمیدونم چرا؛ اما حاضر نشد که توی این مسیر کنارم بشینه. زیرچشمی نگاهش کردم. هی فاصله بگیر تا ببینم چیکار میخوای بکنی. -شاید بهتر باشه صیغه موقت حافظون صبر کنی. برگشتم و به چشمهای بستهی جیکوب نگاه کردم. گفتم: -سایت صیغه موقت رسمی حافظون پس توی چه حالیام؟
همهش درحال صبر کردنم که! نفس عمیقی کشید و چشمهاش رو باز کرد. سرش رو چرخوند و نگاه تمسخرآمیزی بهم انداخت. لبش رو کج کرد و گفت: الیناست نباید صبر میکردی و نگاه میکردی. اون موقع که هلیا جلوت گریه میکرد نباید جلوش صبراین همیشه صبر کردنته که این وضعیت رو برات ساخته. اون موقعی که فهمیدی سام حواسش روی میکردی که نتونی خودت رو کنترل کنی و بغلش کنی. اون موقع که سایت صیغه موقت رسمی حافظون زود زود برای خودش میبرید و میدوخت نباید صبر میکردی که دیدش هر روز نسبت بهت عوض شه. با دست موهاش رو مرتب کرد و ادامه داد: -االن هم نباید توقع داشته باشی که صیغه موقت حافظون دوباره بهت فرصت بده. عصبی پرسیدم: -چرا؟
ازدواج موقت حافظون یکبار بهت فرصت جبران داده بود.
نگاه خونسردی بهم انداخت و گفت: -ازدواج موقت حافظون یکبار بهت فرصت جبران داده بود. مگه چندبار به یه آدم فرصت میدن؟ دستی به صورتم کشیدم و گفتم: -کِی؟ کِی بهم فرصت داد! اون اصال نمیذاشت من حرف بزنم! تکیهاش رو از صندلی گرفت و گفت: توی تولد شاهرخ من اولین نفری بودم که بهت گفتم با هلیا نرقص. بعد آئیل گفت و بعد نریمان؛ اما تو گوش ندادی و خام چشمهای هلیا شدی. توی ویال سایت جدید حافظون جیغهاش رو سرت کشید و گفت ازش دور شی. این ازش دور شی یعنی چی؟ یعنی دور شو تا هضمت کنه؛ یعنی دوباره همون ایمان قبلی برگرده. فهمیدی؟
اما متاسفانه تو یهکم خنگ تشریف داری و رفتی بیشتر گند زدی. چشمهام رو توی حدقه گردوندم و گفتم: -اما ازدواج موقت حافظون قضیهی بارداری هلیا رو از تو شنید. پوزخندی زد و گفت: -توقع نداشته باش که من دروغ بگم. در ضمن وقتی یک نفر رو از دست میدی زمینه رو برای بقیه فراهم میکنی که به دستش بیارن. با اخم نگاهش کردم و گنگ پرسیدم: -یعنی چی؟ ازدواج موقت حافظون جواب داد: -یعنی سام! یعنی خیلیهای دیگه. همه که مثل تو احمق نیستن! سرش رو به روبهرو چرخوند و شعری رو زیر لب زمزمه کرد: -دست از طلب ندارم تا کام من برآید/ یا تن رسد به سایت جدید حافظون یا جان ز تن برآید. چشمهام گرد شد. برگشتم و به لبخند محو روی لبش نگاه کردم. خشمگین دست بردم و محکم یقهی پیراهنش رو گرفتم. فرصت ندادم از خودش دفاع کنه و مشت محکمی توی صورتش کوبیدم... *** ازدواج موقت حافظون کالفه نگاهی به اطرافم انداختم. آینس و تیجا بهم نزدیک شدن و سر خم کردن.