بریم صیغه مازندران دیر میشه. صیغه مازندران گونه ی دخترکش را با عشق بوسید و گفت: -بریم. دست تو دست هم از خانه به قصد بیمارستان خارج شدند؛پسر صیغه موقت مازندران به دنیا آمده بود و دل تو دل صیغه مازندران ساری نبود تا ببیندش! . . پیشانیاش را بوسه زد و گفت: قربونت برم عمه جون...فدای اون لپای قرمزت بشم من! راز که دلش میخواست برود بغل مادرش هی دست و پاشو تکون میداد و از خودش صدا تولید میکرد؛ صیغه مازندران تلگرام که دید صیغه مازندران ساری حواسش نیست گفت: -صیغه یابی مازندران این بچه خودشو کشت، میخواد بیاد بغلت!
دور تن صیغه مازندران ساری حلقه شد!
یاس پسر کوچولو رو که یاسین و نهال اسمش را "آیدین" گذاشته بودند را توی بغل مادرش گذاشت تا شیرش بدهد و دخترکش را بغل کرد: -ببخشید مامانم متوجه نشدم! صیغه موقت مازندران با خنده از پشت گونه ی راز را بوسید و گفت: -عشق دایی بیا ببینمت! دستهاشو باز کرد تا بغلش کند اما راز قصد نداشت از آغوش مادرش جدا شود! سرش را روی شانهی مادرش گذاشت و دست صيغه مازندران از پشت دور تن صیغه مازندران ساری حلقه شد!
میهمان صیغه یاب مازندران
صیغه یابی مازندران لبخندی به چهره ی صيغه مازندران زد و توی دلش شکر کرد! همه چیز مرتب بود و زندگی انگار روی خوشی هم داشت! نهال که مرخص شد صیغه در مازندران دو روزی توی خانه ی یاسین اینا ماند و بماند که چقدر صیغه مازندران سرش نق زد! لعیا دست از غد بازی هایش برداشت و همراه فرید برای اولین بار میهمان صیغه یاب مازندران و صیغه مازندران تلگرام شد و دیگر نتوانست دل از نوه ی شیرینش بکند فرید نامزد کرد؛یک دختری که خودش از انبوه دوست دختر هایش انتخاب کرده بود؛ خبر نامزدی لیندا در پاریس هم خیلی زود به گوش صیغه در مازندران رسید و لبخند را میهمان لبش کرد! تارا بخاطر مدرکی که از معین داشت و مسبب مرگ فرانک با یک بچه شده بود، آزاد شد!
صیغه مازندران تلگرام او بود
زندگی از آن لحظه به بعد به کامش بود؛وجدانش دیگر راحت بود و میتوانست با آرامش نفس بکشد! این وسط تنها خبر بد سکته ی حشمت خان بود که یک طرف بدنش را کامل از کار انداخته بود! با اینکه مسبب تمام مصیبتهای صیغه یاب مازندران و صیغه مازندران تلگرام او بود اما باز هم از شنیدنش ناراحت شدند! انسان بود و جایزالخطا! جوابش را توی همین دنیا داد! مردی که فکر میکرد توی دنیا هرکاری بخواهد میتواند بکند و کسی نمیتواند بهش چیزی بگوید حالا زمین گیر شده بود!
راز روز به روز بزرگ تر میشد و شبیه مادرش و این بهترین هدیه برای صيغه مازندران بود!