-سالم مامان. مامانی: سالم به روی ماهت پسرم، بیا جلو ببینم. مادرانه پسرش رو به آغوش کشید و اشک شوق ریخت. صیغه همسریابی شیدایی تهران از مادرش جدا شد و دستاش رو بوسید. مامانی: زنده باشی پسرم! بعد از پسرش نوبت عروسش شد. وای خیلی افاده ای و باکالس بود! کلی هم به خودش رسیده بود، بوی عطرش داشت خفهام میکرد. فکرکنم به جای آب با عطرش دوش گرفته بود! بعد از بغل کردن و حال احوال پرسی با ورود به صفحه سایت شیدایی متوجه من شدن. با آرشام جلوتر رفتیم، خم شدم و دست باباش رو بوسیدم. دستی به سرم کشید و گفت: -خوشبخت باشی دخترم! خوشحالم از انتخاب صیغه شیدایی واقعا بهترین دختر رو انتخاب کرده! لبخند خجولی زدم و گفتم: -خیلی ممنون! به مادرش نگاه کردم که با اخم بهم خیره شده بود. آرشام متوجه لرزش دستم شد و دستام رو محکمتر فشار داد که یعنی من همراهتم، نترس! خم شدم و دست مامانشم بوسیدم.
کانال تلگرام ازدواج شیدایی: ممنون، ترالن تویی؟!
مامان کانال تلگرام ازدواج شیدایی: ممنون، ترالن تویی؟! من فکرکردم ورود به صفحه سایت شیدایی با اون ذوق و تعریفش کی رو انتخاب کرده! همچینم تعریفی نیستی. به معنای واقعی خُرد شدم! سرم رو پایین انداختم و گفتم: -ببخشید! آرشام: مامان نیومده شروع کردی به ناراحت کردن ترالن؟ مادرش: خوبه خوبه! چه طرفداریشم میکنه! صیغه همسریابی شیدایی تهران: معلومه که طرفداری میکنم، ترالن عشق منه! مادرش: خجالت نمیکشی جلوی مادرت... -شیدا! صدای باباش مانع از ادامه حرف شیدا خانوم شد. شیدا خانوم: چیه؟ توهم مثل پسرت طرفدار دختره شدی؟! کیارش خان: بسه شیدا، بهتره بریم خونه! مامانی: هنوزم اخالقت عوض نشده شیدا؛ ولی باید بهت بگم ترالن نقطهی مقابل توئه! درست برعکست، خیلی مهربون و خوش دل! شیدا خانوم: نخیر این دختره همه رو جادو کرده! آرشام بیتوجه بهش سوییچ ماشین رو داد دست باباش و دست من رو گرفت و همراه خودش بیرون برد. خیلی ناراحت شده بودم؛ ولی با حرف مریم جون دلم خنک شد. نیومده برام مادرشوهربازی درمیاره! فکرکرده کیه؟! اگه من همسریابی شیدایی تهران جلوی تو کم نمیارم!
ورود به صفحه سایت شیدایی سوار تاکسی شدم
بذار عقدم با صیغه شیدایی رسمی بشه، حسابت رو میرسم. از افکارم لبخند شیطانی زدم و همراه ورود به صفحه سایت شیدایی سوار تاکسی شدم. دم یه پارکی تاکسی نگه داشت و از ماشین پیاده شدیم. کانال تلگرام ازدواج شیدایی خیلی ناراحت بود، دست من رو گرفته بود و دنبال خودش میکشید تا اینکه روی یه نیمکت نشست و سرش رو بین دستاش گرفت. دستم رو روی شونهاش گذاشتم و گفتم: -آقای من تو حق ناراحتی نداریا، چون دل خانومت میگیره! سرش رو باال آورد و من رو به آغوش کشید. -آرشام زشته، مردم میبینن! -من با مردم کاری ندارم. نمیذارم کسی عشقم رو ازم بگیره. -کسی جرئت این کار رو نداره. ناراحت نباش عزیزم، ما برای همیشه با هم میمونیم! -آره؛ چون من بدون تو طاقت نمیارم. خیلی دوست دارم ترالن! -منم دوست دارم آقایی!
بلند شد و رفت دوتا بستنی گرفت و اومد. یکیش رو داد به من که بخورم. بستنی هم از این قیفی لیس زدنیها بود! -وای کانال تلگرام ازدواج همسریابی شیدایی تهران من چهجوری بین مردم این رو لیس بزنم؟ -بخور، تو چیکار به مردم داری؟! -خب زشته! -اصال هم نیست. اومدیم بیرون خوش باشیم! بخور بریم خوذ -باشه. با هم مشغول خوردن بستنی شدیم. تموم که شد از روی نیمکت بلند شدیم. ورود به صفحه سایت شیدایی تاکسی گرفت و آدرس خونه رو بهش داد. وقتی رسیدیم خونه همه توی سالن بودن و قهوه میخوردن. مامان آرشام تا ما رو دید گفت: -بفرما، کیارش خان اومدن! هی میگفتی ناراحتشون کردی. مریم جون: شیدا لطفا تمومش کن! شیدا خانم: باشه. سمت اتاقم رفتم تا یکم استراحت کنم. صبح زود تارا میرسید و برای دیدنش دل توی دلم نبود. گوشیم رو از روی عسلی برداشتم و گالری رو باز کردم. عکسایی که با کانال تلگرام ازدواج شیدایی گرفته بودیم رو یکی یکی رد کردم تا به بهترینش رسیدم. تو صفحه پروفایلم گذاشتم و روش نوشتم: »من و آقامون یه زوج بینظیریم«