با صیغه ساعتی در ارومیه تماس گرفتم
برو بالا یاس منم شب برمیگردم. لبخندی به صیغه در ارومیه زدم و بعد از برداشتن کیسهها از ماشین پیاده شدم، رفته بودیم بخیه سرم را برداریم و از آنجا هم به اسرار صیغه در ارومیه رفتیم خرید. وارد مجتمع شدم و با آسانسور رفتم بالا، ساعت هفت بعد از ظهر بود و خانه سوت و کور. خرید ها را داخل اتاقم قرار دادم و بعد از تعویض لباسهایم برگشتم تو پذیرایی، از سر بیکاری با فرانک تماس گرفتم اما جواب نداد، با صیغه ساعتی در ارومیه تماس گرفتم و کمی باهاش صحبت کردم.
سریع رفتم داخل صیغه ساعتی در ارومیه
تازه تماس را قطع کرده بودم که صدای زنگ در آمد، بلند شدم و به سمت در رفتم، از چشمی در نگاهی کردم، یک پسر جوان که نمیشناختمش. سریع رفتم داخل صیغه ساعتی در ارومیه و بعد از سر کردن شالم دوباره رفتم سمت در و بازش کردم. - بفرمایید؟ صیغه یابی در ارومیه چند ثانیه متعجب نگاهم کرد و چند قدم عقب رفت، نگاهی به دورورش انداخت و دوباره جلو آمد و پرسید: صیغه در ارومیه؟ سرم را تکان دادم: -بله، بفرمایید! - نیستند؟ - نخیر، شما؟ چند ثانیه تو چشمهایم مکث کرد و گفت: -من دوستشم، نمیدونستم خونه نیست تازه از اسپانیا برگشتم!
دسته گل و جعبه ی تو دستش را به سمتم گرفت و ادامه داد: -من مزاحم نمیشم پس، اومد اینارو بدین بهش بگین اردلان اومده بود، تونست باهم تماس بگیره. گل و جعبه را از دستش گرفتم و گفتم: -خب بفرمایید داخل، زنگ میزنم صیغه در ارومیه هم زودتر بیاد سرش را پایین انداخت و جواب داد: -نه ممنون، با اجازتون! لبخندی کوتاه زدم: -خواهش میکنم، بسلامت. به سمت آسانسور رفت و من داخل شدم، در را بستم و گل و جعبه را روی میز کنار در گذاشتم و شالم را از سرم کشیدم که تلفن زنگ خورد، به سمت تلفن رفتم و جواب دادم: - بله؟ صدای صيغه در اروميه پیچید تو گوشی: -الو یاس جان، خوبی؟ - خوبم عزیزم، چه خبر؟ - خبر سلامتی، زنگ زدم بگم برای شام مهمون داریم، بلدی که درست کنی؟ - بله که بلدم فقط کیه این مهمونت؟
مجال نداد بگم صیغه موقت در ارومیه آمده بود!
محل صیغه در ارومیه با کمی مکث جواب داد: -حالا تو به اون کار نداشته باش میفهمی، خداحافظ! تا خواستم حرفی بزنم تماس را قطع کرد و من متعجب به تلفن نگاه کردم.دیوانه! تلفن را سرجایش گذاشتم و بلند شدم، مجال نداد بگم صیغه موقت در ارومیه آمده بود! به سمت آشپزخانه رفتم، فعلا آسانترین غذا مرغ بود، زرشک پلو با مرغ درست کردم و ساعت یک ربع به ده بود که با صدای باز شدن در از مراکز صیغه در ارومیه خارج شدم و به سمت در رفتم، صيغه در اروميه وارد خانه شد و پشت سرش...باورم نمیشد! اینا اینجا چیکار میکردن؟ عمو و نوید!
نگاهی دلخور سمت محل صیغه در ارومیه انداختم، متوجه شد اما چیزی نگفت. عمو به سمتم آمد و کوتاه بغلم کرد خوبی؟ جوابش را ندادم، فقط آرام گفتم: خوش اومدی. سلامی کوتاه تحویل دفتر صیغه در ارومیه دادم و مثل خودم آرام جوابم را داد.