دکتر با دیدن من با تعجب پرسید: حالتون خوبه؟! بدون هیچ حرفی از اتاق دکتر بیرون زدم. ورود به سایت تبیان بیرون همسریابی تبیان ایستاده بود و با دیدن من هم چیزی نپرسید؛ انگار خودش هم میدونست که چی به سرم اومده. پاهام دیگه توان وزنم رو نداشتن و یهو پخش زمین شدم. صیغه تبیان با سرعت سمتم اومد و زیر بغلم رو گرفت و من از ته دل زار زدم. من نمیخوامش، من بچه نمیخوام!
خانم چادری که روی صندلی نشسته بود سمتم اومد و بطری آبمعدنیش رو سمت دهنم گرفت و وادارم کرد چند جرعه آب بخورم. مثل ابر بهار گریه میکردم و زیر ل**ب میگفتم: من این بچه رو نمیخوام، نمیخوام! زن چادری چشمهاش برای لحظهای پر اشک شد. همسریابی تبیان کفر نگو، این چه حرفیه؟ صیغه تبیان خواست بلندم کنه که این اجازه رو بهش ندادم. با گریه گفتم: ولم کن!
همسریابی تبیان نگاه بدی بهم انداخت
زن چادری رو به ورود به سایت تبیان گفت: شما یکم اونورتر وایسین، تبیان آنلاین کمکش میکنم همسریابی تبیان نگاه بدی بهم انداخت و از کنارم گذشت. زن با گوشه چادرش اشکهام رو پاک کرد و گفت: دختر من پونزده ساله از این دکتر به اون دکتر میره تا همچین خبری بشنوه! بشنوه داره مادر میشه! ولی قربون بشم.... صدای زن گرفت و چیزی نگفت. بلند شو عزیزم، بلند شو! از جام بلند شدم و تبیان آنلاین با گامهای استوار سمتم اومد و از دستم گرفت و رو به زن گفت: خیلی ممنون تبیان آنلاین! اجازه حرف دیگهای به من نداد و من رو با حرص دنبال خودش کشید.
صیغه تبیان با عصبانیت در جلویی ماشین رو باز کرد و من رو با حرص توش پرت کرد و خودش هم پشت رل نشست. یه جوری گریه میکنی میگی بچه نمیخوای که انگار من معتادم یا دست به زن دارم! آبرو نذاشتی واس! کسی هم نشناختمون!
ورود به سایت تبیان با پشت دستش محکم توی دهنم کوبید
هقهقم بالا گرفت و با داد سمتش چرخیدم و گفتم: کاش معتاد بودی، کاش دست به زن داشتی، ولی زن باز نبودی! ورود به سایت تبیان با پشت دستش محکم توی دهنم کوبید که گریه م شدت گرفت. خفه شو، صیغه تبیان خفه شو! تا رسیدن به خونه از ته دل زار میزدم و یهبند اشک میریختم. بعد اینکه به آپارتمان رسیدیم، بدون حرف دنبال ورود به سایت تبیان رفتم و با عجله وارد اتاقم شدم و درش رو قفل کردم. پشت در سرخوردم و روی زمین نشستم. همسریابی تبیان چند ضربه به در زد. باید با هم حرف بزنیم تبیان آنلاین این در رو باز کن! با داد گفتم: من حرفی با توئه زنباز ندارم! گمشو! تبیان آنلاین چنان دادی کشید که توی اتاق از ترس لرزیدم.